هوش مصنوعی:
متن حاضر یک گفتگوی فلسفی و عرفانی بین یک شخص خام و سلطان پیر بسطام است. شخص سوالاتی دربارهٔ ساختار عالم و تفاوت بین آسمان و زمین میپرسد و سلطان پاسخ میدهد که جستجوی علت برای همه چیز، به ویژه از طریق عقل فلسفی، ممکن است باعث دوری از دین و تسلیم الهی شود. او تأکید میکند که دین بر پایهٔ تسلیم است و نه پرسشهای فلسفی، و عقل انسان محدود است. در پایان، مثال جان و تن و کور و مفلوج را مطرح میکند تا نشان دهد که هماهنگی بین اجزاء مختلف لازم است.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با مباحث دینی و فلسفی دارد. همچنین، زبان شعرگونه و استعاری آن ممکن است برای خوانندگان جوانتر دشوار باشد.
الحکایه و التمثیل
سئوالی کرد زین شیوه یکی خام
از آن سلطان بر حق پیر بسطام
که از بهر چرا عالم چنین است
که آن یک آسمان این یک زمین است
چو آن پیوسته در جنبش فتادست
چرا این ساکن اینجا ایستادست
چرا این هفت گردد بر هم اینجا
چرا جاییست خاص این عالم اینجا
جوابش داد آن سلطان مطلق
که بشنو این جواب از ما علی الحق
سخن بشنو نه دل تاب و نه سر پیچ
برای این که میبینی دگر هیچ
چو ما در اصل کل علت نگوییم
بلی در فرع هم علت نجوییم
چو عقل فلسفی در علت افتاد
ز دین مصطفا بی دولت افتاد
نه اشکالست در دین و نه علت
بجز تسلیم نیست این دین و ملت
ورای عقل ما را بارگاهیست
ولیکن فلسفی یک چشم راهیست
همی هر کو چرا گفت او خطا گفت
بگو تا خود چرا باید چرا گفت
چرا و چون نبات و خاک و همست
کسی دریابد این کو پاک فهمست
عزیزا سر جان و تن شنیدی
ز مغز هر سخن روغن کشیدی
تن و جان را منور کن باسرار
وگرنه جان و تن گردد گرفتار
چو میبینی بهم یاری هر دو
بهم باشد گرفتاری هر دو
مثال جان و تن خواهی ز من خواه
مثال کور و مفلوج است در راه
از آن سلطان بر حق پیر بسطام
که از بهر چرا عالم چنین است
که آن یک آسمان این یک زمین است
چو آن پیوسته در جنبش فتادست
چرا این ساکن اینجا ایستادست
چرا این هفت گردد بر هم اینجا
چرا جاییست خاص این عالم اینجا
جوابش داد آن سلطان مطلق
که بشنو این جواب از ما علی الحق
سخن بشنو نه دل تاب و نه سر پیچ
برای این که میبینی دگر هیچ
چو ما در اصل کل علت نگوییم
بلی در فرع هم علت نجوییم
چو عقل فلسفی در علت افتاد
ز دین مصطفا بی دولت افتاد
نه اشکالست در دین و نه علت
بجز تسلیم نیست این دین و ملت
ورای عقل ما را بارگاهیست
ولیکن فلسفی یک چشم راهیست
همی هر کو چرا گفت او خطا گفت
بگو تا خود چرا باید چرا گفت
چرا و چون نبات و خاک و همست
کسی دریابد این کو پاک فهمست
عزیزا سر جان و تن شنیدی
ز مغز هر سخن روغن کشیدی
تن و جان را منور کن باسرار
وگرنه جان و تن گردد گرفتار
چو میبینی بهم یاری هر دو
بهم باشد گرفتاری هر دو
مثال جان و تن خواهی ز من خواه
مثال کور و مفلوج است در راه
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:الحکایه و التمثیل
گوهر بعدی:الحکایه و التمثیل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.