هوش مصنوعی:
در این داستان، فردی بیمار و نیازمند به کمک، نزد فردی بخیل میرود. بخیل که در بستر مرگ است، یک شیشه گلاب دارد که سر آن با گل بسته شده است. وقتی شخصی میخواهد گل را بردارد تا گلاب به بیمار برسد، بخیل با ناله میگوید که برداشتن گل برایش مانند برداشتن دل از بدنش است. پس از مرگ بخیل، شیشه گلاب را میآورند، اما گل آن را به خاک میسپارند. وقتی قطرهای از گلاب روی خاک میریزد، خاک تبدیل به گلزار میشود، اما دل بخیل همچنان تاریک و کور میماند. در پایان، راوی از راز بخیلان سخن میگوید.
رده سنی:
15+
این متن دارای مفاهیم عمیق اخلاقی و عرفانی است که برای درک کامل آن، مخاطب نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادها ممکن است برای کودکان کمسنوسال نامفهوم باشد.
الحکایه و التمثیل
بشهر ما بخیلی گشت بیمار
که نقدش بود پنجه بدره دینار
ز من آزاد مردی کرد درخواست
که او را کرد باید شربتی راست
مرا نزد بخیل آورد آن مرد
یکی صد سالهٔ دیدم درآن درد
ژ بیماری درد آز خفته
همه مدهوشی ببستر باز خفته
دلش با مرگ نزدیکی گرفته
همه سوییش تاریکی گرفته
فتاده بر رخش عکس بخیلی
لبش از ناخورایی گشته نیلی
گلابش یافتم یک شیشه در بر
بگل بگرفته محکم شیشه را سر
یکی را گفتم آن گل درفکن زود
گلاب از شیشه بر بیمار زن زود
بزد از بیم بانگی مرد بیمار
که آن گل برمکن از شیشه زنهار
که گر آن شیشه را گل برکنی تو
بتر زان کز تنم دل برکنی تو
چو زین بوی خوشم دل هست ناخوش
مزن از آب گل جانم در آتش
بگفت این وزین عالم برون شد
نمیدانم دگر تا حال چون شد
چو آن بیچاره دل را پاک کردند
بصد زاری بزیر خاک کردند
بیاوردند زان پس شیشه در پیش
گلی کردند ازو سر خاک درویش
چو زاب گل گل آن خاک تر شد
دل آن کور مدبر کورتر شد
نمیدادش گل آن شیشه دل بار
که باشد خاک او زان شیشه گل زار
چو برنامدش از آن یک قطره از دل
برآمد زاب گل صد خارش از گل
سرنجام بخیلان باز گفتم
ببین تا خود چه نیکو راز گفتم
که نقدش بود پنجه بدره دینار
ز من آزاد مردی کرد درخواست
که او را کرد باید شربتی راست
مرا نزد بخیل آورد آن مرد
یکی صد سالهٔ دیدم درآن درد
ژ بیماری درد آز خفته
همه مدهوشی ببستر باز خفته
دلش با مرگ نزدیکی گرفته
همه سوییش تاریکی گرفته
فتاده بر رخش عکس بخیلی
لبش از ناخورایی گشته نیلی
گلابش یافتم یک شیشه در بر
بگل بگرفته محکم شیشه را سر
یکی را گفتم آن گل درفکن زود
گلاب از شیشه بر بیمار زن زود
بزد از بیم بانگی مرد بیمار
که آن گل برمکن از شیشه زنهار
که گر آن شیشه را گل برکنی تو
بتر زان کز تنم دل برکنی تو
چو زین بوی خوشم دل هست ناخوش
مزن از آب گل جانم در آتش
بگفت این وزین عالم برون شد
نمیدانم دگر تا حال چون شد
چو آن بیچاره دل را پاک کردند
بصد زاری بزیر خاک کردند
بیاوردند زان پس شیشه در پیش
گلی کردند ازو سر خاک درویش
چو زاب گل گل آن خاک تر شد
دل آن کور مدبر کورتر شد
نمیدادش گل آن شیشه دل بار
که باشد خاک او زان شیشه گل زار
چو برنامدش از آن یک قطره از دل
برآمد زاب گل صد خارش از گل
سرنجام بخیلان باز گفتم
ببین تا خود چه نیکو راز گفتم
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:الحکایه و التمثیل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.