۲۴۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱

شمع آمد و گفت: کشتهام هر سحری
پس سوخته هر شبی به دست دگری

چون در سرم آتش است و بر پایم بند
هرگز نبود کار مرا پای و سری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.