هوش مصنوعی:
این داستان دربارهی سفیان پیر و بلبلی است که او در قفس نگه میداشت. بلبل همیشه تلاش میکرد از قفس بگریزد و به آزادی برسد. سفیان یک روز بلبل را به یک کودک میفروشد و کودک آن را آزاد میکند. بلبل هر روز به بستان میرود و شبها نزد سفیان بازمیگردد. پس از مرگ سفیان، بلبل بر سر قبر او مینشیند و سرانجام از غم جان میسپارد. این داستان درس وفاداری و مهربانی به دیگران را میآموزد.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق اخلاقی و عرفانی است که ممکن است برای کودکان کمسنوسال قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از زبان شعر و استعارههای ادبی نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد که معمولاً در نوجوانان و بزرگسالان یافت میشود.
الحكایة و التمثیل
دید طفلی را مگر سفیان پیر
بلبلی را در قفس کرده اسیر
بلبل آنجا خویشتن را ممتحن
در قفس میزد بسی بی خویشتن
هر زمانی میدوید از پیش و پس
عالمی میجست بیرون از قفس
با پریدن هر کرا بیگانگیست
نیست او بلبل که مرغ خانگیست
خواند سفیان کودک درویش را
داد یک دینار آن دلریش را
بلبل شوریده از کودک خرید
کرد از دستش رها تا بر پرید
روز آن بلبل سوی بستان شدی
بازگشتی شب بر سفیان شدی
کی بیاسودی بشب سفیان ز کار
زانکه بودی طاعت او بیشمار
در عبادت آمدی تا صبحگاه
خیره میکردی درو بلبل نگاه
مرغ را عمری برین هم برگذشت
تا که سفیانش ز عالم در گذشت
چون جنازه شد روان از کوی او
مرغ میزد خویشتن بر روی او
گرد او میگشت چون شوریدهٔ
بانگ میزد اینت صاحب دیدهٔ
عاقبت چون دفن کردندش بخاک
بر سر خاکش نشست آن مرغ پاک
یک زمان غایب نشد از خاک او
تا برآمد نیز جان پاک او
چون چنان مرغی ز دست آسان بداد
خون ز منقارش چکید و جان بداد
بیوفا مردا وفاداری ببین
چشم بگشای و نکوکاری ببین
کم نهٔ از مرغکی ای بینوا
پیش او تعلیم کن درس وفا
یادگیر این قصهٔ جانسوز ازو
گر نمیدانی وفا آموز ازو
رحمت سفیان چو آمد کارگر
سر نپیچید ازدرش مرغی بپر
کار مهرش تا بجان میساخت او
تا که جان در راه مهرش باخت او
جان اگر بر حلق میآید ترا
رحمتی بر خلق میناید ترا
هرکه از شفقت نگاهی میکند
شیوهٔ خلق الهی میکند
در ترازو هیچ چیز از هیچ جای
نیست بیش از خلق با خلق خدای
بلبلی را در قفس کرده اسیر
بلبل آنجا خویشتن را ممتحن
در قفس میزد بسی بی خویشتن
هر زمانی میدوید از پیش و پس
عالمی میجست بیرون از قفس
با پریدن هر کرا بیگانگیست
نیست او بلبل که مرغ خانگیست
خواند سفیان کودک درویش را
داد یک دینار آن دلریش را
بلبل شوریده از کودک خرید
کرد از دستش رها تا بر پرید
روز آن بلبل سوی بستان شدی
بازگشتی شب بر سفیان شدی
کی بیاسودی بشب سفیان ز کار
زانکه بودی طاعت او بیشمار
در عبادت آمدی تا صبحگاه
خیره میکردی درو بلبل نگاه
مرغ را عمری برین هم برگذشت
تا که سفیانش ز عالم در گذشت
چون جنازه شد روان از کوی او
مرغ میزد خویشتن بر روی او
گرد او میگشت چون شوریدهٔ
بانگ میزد اینت صاحب دیدهٔ
عاقبت چون دفن کردندش بخاک
بر سر خاکش نشست آن مرغ پاک
یک زمان غایب نشد از خاک او
تا برآمد نیز جان پاک او
چون چنان مرغی ز دست آسان بداد
خون ز منقارش چکید و جان بداد
بیوفا مردا وفاداری ببین
چشم بگشای و نکوکاری ببین
کم نهٔ از مرغکی ای بینوا
پیش او تعلیم کن درس وفا
یادگیر این قصهٔ جانسوز ازو
گر نمیدانی وفا آموز ازو
رحمت سفیان چو آمد کارگر
سر نپیچید ازدرش مرغی بپر
کار مهرش تا بجان میساخت او
تا که جان در راه مهرش باخت او
جان اگر بر حلق میآید ترا
رحمتی بر خلق میناید ترا
هرکه از شفقت نگاهی میکند
شیوهٔ خلق الهی میکند
در ترازو هیچ چیز از هیچ جای
نیست بیش از خلق با خلق خدای
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:الحكایة و التمثیل
گوهر بعدی:الحكایة و التمثیل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.