هوش مصنوعی: متن بالا یک شعر عرفانی است که در آن سالک به دوزخ می‌رود و با آن گفت‌وگو می‌کند. دوزخ به عنوان نماد رنج و عذاب توصیف می‌شود، اما در عین حال، عشق و سوزش درونی سالک نیز به تصویر کشیده می‌شود. پیر در پایان توضیح می‌دهد که دوزخ در واقع نمادی از دنیاست که انسان‌ها را می‌سوزاند، اما این رنج‌ها در مقایسه با عشق الهی ناچیز است. متن بر اهمیت ترک دنیا و توجه به دین تأکید دارد.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن برای مخاطبان زیر 16 سال ممکن است دشوار باشد. همچنین، برخی از تصاویر شعری مانند دوزخ و عذاب ممکن است برای کودکان مناسب نباشد.

المقالة الحادیة عشر

سالک جان پرور عالم فروز
پیش دوزخ شد چو آتش جمله سوز

گفت ای زندان محرومان راه
مرجع بی دولتان پادشاه

داغ جان خیل مهجوران توئی
آتش افروز دل دوران توئی

جوهر مدقوق را زهر آمدی
نفس سگ را مطبخ قهر آمدی

آتش عشق تو شد چون مشعله
ساختی دیوانگان را سلسله

آن سلاسل گرچه هم اعناق راست
لیک لایق گردن عشاق راست

جامهٔ جنگ از چه در پوشیدهٔ
می ندانم با که میکوشیدهٔ

تو ز عشق از بس که آتش یافتی
هر زمانی تشنه تر می تافتی

چند تابی زلف دلبندان نهٔ
چند سوزی ز آرزومندان نه

ور همه از آرزو سوزی چنین
پس چه میسوزی چه افروزی چنین

گر خریدی سوز او تا سوختی
آنچه بخریدی چرا بفروختی

چون تو چندین سوز داری و گداز
هم بسوز خویش کار من بساز

زین سخن آتش بدوزخ درفتاد
گفتئی دریا ببرزخ درفتاد

گفت میسوزم من از اندوه خویش
آتشین دارم درین غم کوه خویش

بر جگر آبم نماند و در جحیم
یا همه زقّوم یابم یا حمیم

من دو مغز افتادهام در صد زحیر
آن دو مغزم آتش است و زمهریر

زآدمی و سنگ افروزم همه
لیک من از بیم خود سوزم همه

نه زملکم بیم ونه از مالک است
بیم من از کل شی هالک است

گر برآرد عاشقی آهی ز دل
من بسوزم زود ناگاهی ز دل

چون دلم از خوف خود ناایمن است
بر زفانم جمله جز یا مؤمن است

این سررشته چو شمع ای اهل راز
اندر آتش کی توانی یافت باز

تو برو کاین جایگه جای تو نیست
آتش دوزخ ببالای تو نیست

سالک آمد پیش پیر دلفروز
قصه‌ای برگفتش الحق جمله سوز

پیر گفتش هست دوزخ بیشکی
اصل دنیا گر چه باشد اندکی

خلق میسوزند در وی جمله پاک
هیچکس را نیست زو بیم هلاک

گاه بیماریش رنگارنگ نقد
گه ز درمانهاش سر از سنگ نقد

گاه سرما کرده سردی بیشمار
گه زگرمی کرده گرما بی قرار

این چنین از عشق دنیا در وله
چیست دنیا دار من لا دار له

رنج دنیا جمله در خسران دینست
ترک آن گفتن همی تحصیل اینست

کس بدنیا در اگر باشد جنید
هم نیارد کرد موشی مرده صید

تا بدین در شاهبازی سر فراز
از سر غفلت ندارد دست باز

هرچه آن با تو فرو ناید بخاک
آن همه دنیا بود نه دین پاک
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۳۲
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر بعدی:الحكایة و التمثیل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.