هوش مصنوعی:
متن داستان پادشاهی را روایت میکند که پس از سه روز و شب بیهوشی به هوش میآید و غلامش ایاز را در کنار خود میبیند. پادشاه از او میپرسد که کی آمده است و ایاز پاسخ میدهد که همین حالا آمده است. وزیر به پادشاه میگوید که ایاز سه روز است که در کنار او بوده و هیچ حرکتی از خود نشان نداده است. ایاز توضیح میدهد که وجودش وابسته به پادشاه است و وقتی پادشاه بیهوش است، او نیز بیهوش میشود و وقتی پادشاه به هوش میآید، او نیز هوشیار میشود. این متن بیانگر رابطه عمیق و وابستگی عاطفی و معنوی بین پادشاه و غلامش است.
رده سنی:
14+
متن دارای مفاهیم عرفانی و اخلاقی است که برای درک کامل آن، خواننده نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، استفاده از زبان شعرگونه و استعارههای عمیق ممکن است برای کودکان کمسنوسال قابل درک نباشد.
الحكایة و التمثیل
علتی محمود را گشت آشکار
شد ز مدهوشی سه روز و شب ز کار
در سه روز و شب نجنبید او زجای
عقل زایل تن در افتاده ز پای
وی عجب آنگه که شاه حق شناس
شد ز هوش از هوش رفته بد ایاس
روز چارم شاه چون هشیار گشت
آن غلام از بیهشی بیدار گشت
چشم چون بگشاد از هم پادشاه
دید ایاز خویش را آنجایگاه
گفت تو کی آمدستی ای غلام
گفت این ساعت زهی عالی مقام
ای گدای صحبت سلطان طلب
تادرآموزی توبی حاصل ادب
چون خلیفه زادهٔ حقی ترا
کی کند اندر گدا طبعی رها
بود بر بالین او حاضر وزیر
گفت ای بخشندهٔ تاج و سریر
شد سه روز و شب که بر بالین شاه
هست بیهوش او چو شاه اینجایگاه
نه ازو یک ذره جنبش دیدهایم
نه ازو حرفی سخن بشنیدهایم
وانگهی گوید که اکنون آمدم
من کنون زین کذب بیرون آمدم
شاه گفتش ای غلام بی فروغ
بر سر من از چه میگوئی دروغ
گفت هرگز در دروغم نیست راه
لیک چون باشد وجودم غرق شاه
شاه چون بیخودشود بیخود شوم
چون بخود بازآید او بخرد شوم
از سر خویشم وجود خاص نیست
این سخن جز از سر اخلاص نیست
چون وجود من بود از شهریار
کی شودبی او وجودم آشکار
بنده دایم از تو موجودست و بس
خود که باشد بنده محمودست و بس
جهد کن پیش از اجل ای خود پرست
تا زخلت ذرهٔ آری بدست
گر شود یک ذره خلت حاصلت
باز خندد آفتابی در دلت
شد ز مدهوشی سه روز و شب ز کار
در سه روز و شب نجنبید او زجای
عقل زایل تن در افتاده ز پای
وی عجب آنگه که شاه حق شناس
شد ز هوش از هوش رفته بد ایاس
روز چارم شاه چون هشیار گشت
آن غلام از بیهشی بیدار گشت
چشم چون بگشاد از هم پادشاه
دید ایاز خویش را آنجایگاه
گفت تو کی آمدستی ای غلام
گفت این ساعت زهی عالی مقام
ای گدای صحبت سلطان طلب
تادرآموزی توبی حاصل ادب
چون خلیفه زادهٔ حقی ترا
کی کند اندر گدا طبعی رها
بود بر بالین او حاضر وزیر
گفت ای بخشندهٔ تاج و سریر
شد سه روز و شب که بر بالین شاه
هست بیهوش او چو شاه اینجایگاه
نه ازو یک ذره جنبش دیدهایم
نه ازو حرفی سخن بشنیدهایم
وانگهی گوید که اکنون آمدم
من کنون زین کذب بیرون آمدم
شاه گفتش ای غلام بی فروغ
بر سر من از چه میگوئی دروغ
گفت هرگز در دروغم نیست راه
لیک چون باشد وجودم غرق شاه
شاه چون بیخودشود بیخود شوم
چون بخود بازآید او بخرد شوم
از سر خویشم وجود خاص نیست
این سخن جز از سر اخلاص نیست
چون وجود من بود از شهریار
کی شودبی او وجودم آشکار
بنده دایم از تو موجودست و بس
خود که باشد بنده محمودست و بس
جهد کن پیش از اجل ای خود پرست
تا زخلت ذرهٔ آری بدست
گر شود یک ذره خلت حاصلت
باز خندد آفتابی در دلت
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۰
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:الحكایة و التمثیل
گوهر بعدی:الحكایة و التمثیل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.