۳۱۸ بار خوانده شده

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲

رند مستی که گرد ما گردد
گر گدائیست پادشا گردد

هرکه با جام می بود همدم
کی ز همدم دمی جدا گردد

خوش امینی بود که همچون ما
محرم راز کبریا گردد

به یقین هر که خویش بشناسد
عارف حضرت خدا گردد

بی شکی جز یکی نخواهد دید
دیده گر گرد دو سرا گردد

هر که با ما نشست در دریا
واقف از حال و ذوق ما گردد

بار اغیار بارها بکشد
از در یار هر که وا گردد

دُرد دردش بنوش و خوش می باش
که تو را درد دل دوا گردد

بر در او کسی که یابد بار
بر در غیر او کجا گرد

لذت ما به ذوق دریابد
هر که در عشق مبتلا گردد

آنکه بینا بود عصا چه کند
کور باشد که با عصا گردد

هر که گردد به گرد میخانه
بگذارش مدام تا گردد

عشق باقی و ما به او باقی
کی بقائی چنین فنا گردد

شود از غیر عشق بیگانه
آنکه با عشق آشنا گردد

هر که را سیدش بود خواجه
بندهٔ دیگری چرا گردد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.