۲۹۲ بار خوانده شده

قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴

سالها در سفر به سر گشتیم
عاشقانه به بحر و برگشتیم

تا ببینیم نور دیدهٔ خود
پای تا سر همه نظر گشتیم

گرد بر گرد نقطهٔ وحدت
همچو پرگار پی سپر گشتیم

عاشق و مست و لاابالی وار
در پی دوست در به در گشتیم

ظاهر و باطن جهان دیدیم
معنی خاص هر صُور گشتیم

بی خبر طالب همی بودیم
تا که از خویش باخبر گشتیم

یار ما بود عین ما به یقین
ما بدین معرفت سمر گشتیم

او شکر بود و جان من چون گل
ما به هم همچو گلشکر گشتیم

آفتاب جمال او دیدیم
باز تابنده چون قمر گشتیم

کُشتگان بلای غم بودیم
زنده و شادمان دگر گشتیم

پا نهادیم بر سر کونین
در همه حال معتبر گشتیم

غرقه اندر محیط عشق شدیم
واصل مخزن گهر گشتیم

نعمت الله را عیان دیدیم
عین توحید را بصر گشتیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.