۲۱۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۲

عاشق سر‌مست با جانانه‌ ای
همنشین بودند در یک خانه‌ ای

نازکی باریک بینی خوش لقا
حلقه ‌ای زد بر در خلوتسرا

گفت عاشق کیست بر در وقت شام
گفت هستم بنده باریکک به نام

گفت اگر موئی نگنجی در میان
جان و جانانست و جانانست و جان

او نمی‌ گنجد که می‌ گوئیم او
او نمی‌ گنجد چه جای ما و تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.