هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از تولد خود در محیطی خشن و بی‌رحم سخن می‌گوید، جایی که قلبش در خلأ شروع به تپیدن کرد. او از ترک گهواره‌ی تکرار و سفر به سرزمینی بی‌پرنده و بی‌بهار می‌گوید، اما نخستین سفرش بازگشت از چشم‌اندازهای ناامیدکننده بود. شاعر درمی‌یابد که در دوردست امیدی نیست و این بی‌کرانگی مانند زندانی عظیم است که روح را به خاطر ناتوانی در اشک پنهان می‌کند.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی مانند ناامیدی، تنهایی و جستجوی معناست که ممکن است برای خوانندگان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، زبان و ساختار شعر ممکن است برای سنین پایین پیچیده باشد.

آغاز

بی‌گاهان
به غربت
به زمانی که خود درنرسیده بود ــ

چنین زاده شدم در بیشه‌ی جانوران و سنگ،
و قلب‌ام
در خلأ
تپیدن آغاز کرد.



گهواره‌ی تکرار را ترک گفتم
در سرزمینی بی‌پرنده و بی‌بهار.

نخستین سفرم بازآمدن بود از چشم‌اندازهای امیدفرسای ماسه و خار،
بی‌آنکه با نخستین قدم‌های ناآزموده‌ی نوپاییِ خویش به راهی دور رفته باشم.

نخستین سفرم
بازآمدن بود.



دوردست
امیدی نمی‌آموخت.
لرزان
بر پاهای نو راه
رو در افقِ سوزان ایستادم.
دریافتم که بشارتی نیست
چرا که سرابی در میانه بود.



دوردست امیدی نمی‌آموخت.
دانستم که بشارتی نیست:
این بی‌کرانه
زندانی چندان عظیم بود
که روح
از شرمِ ناتوانی
در اشک
پنهان می‌شد.

فروردینِ ۱۳۴۰

این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر بعدی:شبانه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.