هوش مصنوعی:
شاعر در این متن از زندانی سخن میگوید که تنها پوستی بر استخوانهایش باقی مانده است. او آرزو میکند که بارویی دور جهان باشد، نه دور تنهایی جانش. سپس از پیازینهای پوستوار صحبت میکند که با هفت دربازه و قفلهای آهنی سنگین بسته شده است، نمادی از محدودیتها و بندهای روحی.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آن برای سنین پایینتر دشوار است. همچنین، استفاده از استعارههای پیچیده و فضای سنگین شعر ممکن است برای نوجوانان کمسنوسال نامفهوم یا ناخوشایند باشد.
که زندانِ مرا بارو مباد
که زندانِ مرا بارو مباد
جز پوستی که بر استخوانم.
بارویی آری،
اما
گِرد بر گِردِ جهان
نه فراگردِ تنهاییِ جانم.
آه
آرزو! آرزو!
□
پیازینه پوستوار حصاری
که با خلوتِ خویش چون به خالی بنشینم
هفت دربازه فراز آید
بر نیاز و تعلقِ جان.
فروبسته باد
آری فروبسته باد و
فروبستهتر،
و با هر دربازه
هفت قفلِ آهنجوشِ گران!
آه
آرزو! آرزو!
۱۳۴۸
جز پوستی که بر استخوانم.
بارویی آری،
اما
گِرد بر گِردِ جهان
نه فراگردِ تنهاییِ جانم.
آه
آرزو! آرزو!
□
پیازینه پوستوار حصاری
که با خلوتِ خویش چون به خالی بنشینم
هفت دربازه فراز آید
بر نیاز و تعلقِ جان.
فروبسته باد
آری فروبسته باد و
فروبستهتر،
و با هر دربازه
هفت قفلِ آهنجوشِ گران!
آه
آرزو! آرزو!
۱۳۴۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:نامه
گوهر بعدی:عقوبت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.