۳۵۵ بار خوانده شده

زلف و شانه

بر جان، شرار عشفت، خوش می‌کشد زبانه
باور نداشت بختم، این دولت از زمانه

دیشب دل پریشم، تا صبح، شکوه می‌کرد
گاهی ز دست زلف، گاهی ز دست شانه

خواهم که چون سکندر، گرد جهان بگردم
شهد لبت بنوشم، آب بقاء بهانه

فرهاد، بهر شیرین، گر کَند جوئی از شیر
من کرده‌ام ز دیده، سیلاب خون روانه

وقت صبوحی آمد ای ساقی سحر خیز
برخیز تا بنوشیم، از این می شبانه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:دقیقه، دقیقه
گوهر بعدی:گل شب‌بو
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.