هوش مصنوعی:
این متن یک گفتوگوی شاعرانه بین انسان و سعادت است که در آن انسان از سعادت میپرسد چرا به شرق نمیآید و سعادت پاسخ میدهد که مردم جهان او را نمیشناسند و هر گروهی تصور متفاوتی از سعادت دارد. سعادت در غرب به معنی قدرت نظامی، در شرق به معنی عبادت و ثروت، و در آفریقا به معنی شکار و راحتطلبی است. در پایان، سعادت توصیه میکند که مردم از جهل و اوهام دوری کنند و به علم و صنعت روی آورند تا شاید روزی شرق دوباره به جلال و فرهنگ برسد.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم فلسفی و اجتماعی پیچیدهای است که درک آن برای سنین پایینتر دشوار است. همچنین، برخی از اشارات تاریخی و فرهنگی ممکن است برای مخاطبان جوانتر نامفهوم باشد.
ای سعادت
انسان:
ای مایهٔ عزت ای سعادت!
از بهر خدا بگو کجایی
ماراست به تو بسی ارادات
چونست که نزد ما نیایی
رسم است ز خستگان عیادت
شد خطه مغرب از تو پر نور
ای چشمهٔ نور کردگاری
تا چند در این شبان دیجور
ما مشرقیان کشیم خواری
بر ما نظری به قدر مقدور
سعادت:
من نور سعادتم، چه خواهی
واندر طلبم چه می کنی جهد
در جمله جهان مراست شاهی
هر دوره و هر زمان و هر عهد
بیفرق سفیدی و سیاهی
افسوس از اینکه اهل دنیا
کورند و مرا نمیشناسند
من ظاهر و این گروه اعمی
اندر طلبم در التماسند
هریک به رهی روند بیجا
برنوع بشر نگشته مفهوم
معنای سعادت بشر هیچ
گویند سعادتست معدوم
یک فرقه وفرقهٔ دگرهیچ
جز نام ز من نکرده معلوم
در غرب، سعادتست قوت
از توپ و تفنگ و جیش جرار
در شرق، عبادت و ریاضت
یا مهتری و ضیاع بسیار
در افریقا شکار و راحت
نایافته زو خبر سعادت
هرکس به سعادتی است پدرام
ظاهر می گشت اگر سعادت
بدبخت نماندی اندر ایام
هرکس خردی به زر، سعادت
انوار سعادتست پنهان
بدبختی آدمی از آنست
در عین خوشی بود فراوان
خوشبخت، که دست و لب کزانست
مسعود نیامده است انسان
انسان:
گر خاصهٔ غرب نیستی، هست
روشن ز چه غرب و شرق تاری
مشرق به مغاک تیره پا بست
مغرب زده بر فلک عماری
انصاف چرا گذاری از دست
یک چند ز شرق، غرب شد خوار
بر غرب رسید جور و بیداد
وز فتنهٔ غربیان خونخوار
یک چند برفت شرق برباد
وین حال شود همیشه تکرار
سعادت:
از سر بنهید جهل و اوهام
کوشید به علم و صنعت نو
یکرنگ شوند و راست فرجام
چون پارسیان به عهد خسرو
یا چون عربان به صدر اسلام
شاید که درین زمانهٔ تنگ
یک بار دگر دهید جولان
بر شرق رسد جلال و فرهنگ
بر غرب نفاق و کذب و بهتان
دائم نبود جهان به یک رنگ
ای مایهٔ عزت ای سعادت!
از بهر خدا بگو کجایی
ماراست به تو بسی ارادات
چونست که نزد ما نیایی
رسم است ز خستگان عیادت
شد خطه مغرب از تو پر نور
ای چشمهٔ نور کردگاری
تا چند در این شبان دیجور
ما مشرقیان کشیم خواری
بر ما نظری به قدر مقدور
سعادت:
من نور سعادتم، چه خواهی
واندر طلبم چه می کنی جهد
در جمله جهان مراست شاهی
هر دوره و هر زمان و هر عهد
بیفرق سفیدی و سیاهی
افسوس از اینکه اهل دنیا
کورند و مرا نمیشناسند
من ظاهر و این گروه اعمی
اندر طلبم در التماسند
هریک به رهی روند بیجا
برنوع بشر نگشته مفهوم
معنای سعادت بشر هیچ
گویند سعادتست معدوم
یک فرقه وفرقهٔ دگرهیچ
جز نام ز من نکرده معلوم
در غرب، سعادتست قوت
از توپ و تفنگ و جیش جرار
در شرق، عبادت و ریاضت
یا مهتری و ضیاع بسیار
در افریقا شکار و راحت
نایافته زو خبر سعادت
هرکس به سعادتی است پدرام
ظاهر می گشت اگر سعادت
بدبخت نماندی اندر ایام
هرکس خردی به زر، سعادت
انوار سعادتست پنهان
بدبختی آدمی از آنست
در عین خوشی بود فراوان
خوشبخت، که دست و لب کزانست
مسعود نیامده است انسان
انسان:
گر خاصهٔ غرب نیستی، هست
روشن ز چه غرب و شرق تاری
مشرق به مغاک تیره پا بست
مغرب زده بر فلک عماری
انصاف چرا گذاری از دست
یک چند ز شرق، غرب شد خوار
بر غرب رسید جور و بیداد
وز فتنهٔ غربیان خونخوار
یک چند برفت شرق برباد
وین حال شود همیشه تکرار
سعادت:
از سر بنهید جهل و اوهام
کوشید به علم و صنعت نو
یکرنگ شوند و راست فرجام
چون پارسیان به عهد خسرو
یا چون عربان به صدر اسلام
شاید که درین زمانهٔ تنگ
یک بار دگر دهید جولان
بر شرق رسد جلال و فرهنگ
بر غرب نفاق و کذب و بهتان
دائم نبود جهان به یک رنگ
تعداد ابیات: ۳۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:تا کی و تا چند؟
گوهر بعدی:مولودیه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.