هوش مصنوعی:
شاه انوشیروان در فصل زمستان برای شکار از شهر خارج میشود و در راه با پیرمردی روبرو میشود که در حال کاشت دانههای جوز (گردو) است. شاه از او میپرسد که چرا با وجود سن بالا و نزدیکی به مرگ، همچنان به کاشت درختانی مشغول است که سالها زمان میبرد تا به ثمر برسند. پیرمرد پاسخ میدهد که نسلهای گذشته برای ما کاشتند و ما خوردیم، حالا نوبت ماست که برای نسلهای آینده بکاریم. شاه از این پاسخ خوشحال میشود و به او پاداش میدهد. سپس پیرمرد شوخی میکند که هیچ دهقانی در عمرش زودتر از او از درخت جوز برداشت نکرده است (اشاره به مرگ قریبالوقوع خود). شاه از این شوخی نیز خوشش میآید و پاداش بیشتری به او میدهد. در پایان، متن اشاره میکند که کشور زمانی آباد میشود که شاه با رعیت رفتار مهربانانه داشته باشد و برعکس، جهل حاکمان و ستم پادشاهان باعث ویرانی میشود.
رده سنی:
12+
متن حاوی مفاهیم عمیق اخلاقی و اجتماعی است که برای درک کامل آن، مخاطب نیاز به بلوغ فکری دارد. همچنین، استفاده از استعاره و طنز در متن ممکن است برای کودکان کمسنوسال قابل درک نباشد.
کسری و دهقان
شاه انوشیروان به موسم دی
رفت بیرون ز شهر بهر شکار
در سر راه دید مزرعهای
که در آن بود مردم بسیار
*
*
اندر آن دشت پیرمردی دید
که گذشته است عمر او ز نود
دانهٔ جوز در زمین می کاشت
که به فصل بهارسبزشود
*
*
گفت کسری به پیرمرد حریص
که چرا حرص میزنی چندین؟
پایهای تو بر لب گور است
تو کنون جوز می کنی به زمین؟
*
*
جوزه ده سال عمر میخواهد
که قوی گردد و بهبار آید
توکه بعد از دو روز خواهی مرد!
گردکان کشتنت چکار آید؟!
*
*
مرد دهقان به شاه کسری گفت
مردم از کاشتن زبان نبرند
دگران کاشتند و ما خوردیم
ما بکاریم و دیگران بخورند
*
*
گفت انوشیروان به دهقان زه
زین حدیث خوشی که کردی یاد
چون چنین گشت شاه، گنجورش
بدرهای زر به مرد دهقان داد
*
*
گفت دهقان مرا کنون سخنیست
بو که افتد پسند و مستحسن
هیچ دهقان ز جوزبن در عمر
برنچیده است زودتر از من!
*
*
گفت کسری: زهازه ای دهقان
زبن دوباره حدیث تازه و تر!
هان به پاداش این سخن بستان
از خزینه دو بدرهٔ دیگر!...
*
*
کشور آباد میشود چون شاه
با رعایا کند به مهر سلوک
خانه یغما شود ز جهل رییس
ملک وبران شود ز جور ملوک
رفت بیرون ز شهر بهر شکار
در سر راه دید مزرعهای
که در آن بود مردم بسیار
*
*
اندر آن دشت پیرمردی دید
که گذشته است عمر او ز نود
دانهٔ جوز در زمین می کاشت
که به فصل بهارسبزشود
*
*
گفت کسری به پیرمرد حریص
که چرا حرص میزنی چندین؟
پایهای تو بر لب گور است
تو کنون جوز می کنی به زمین؟
*
*
جوزه ده سال عمر میخواهد
که قوی گردد و بهبار آید
توکه بعد از دو روز خواهی مرد!
گردکان کشتنت چکار آید؟!
*
*
مرد دهقان به شاه کسری گفت
مردم از کاشتن زبان نبرند
دگران کاشتند و ما خوردیم
ما بکاریم و دیگران بخورند
*
*
گفت انوشیروان به دهقان زه
زین حدیث خوشی که کردی یاد
چون چنین گشت شاه، گنجورش
بدرهای زر به مرد دهقان داد
*
*
گفت دهقان مرا کنون سخنیست
بو که افتد پسند و مستحسن
هیچ دهقان ز جوزبن در عمر
برنچیده است زودتر از من!
*
*
گفت کسری: زهازه ای دهقان
زبن دوباره حدیث تازه و تر!
هان به پاداش این سخن بستان
از خزینه دو بدرهٔ دیگر!...
*
*
کشور آباد میشود چون شاه
با رعایا کند به مهر سلوک
خانه یغما شود ز جهل رییس
ملک وبران شود ز جور ملوک
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب: چهارپاره
تعداد ابیات: ۲۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:خمسه مسترقه
گوهر بعدی:مرغ شباهنگ
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.