۳۴۹ بار خوانده شده

کاروان عمر

عمر را پایان رسید و یارم از در درنیامد
قصّه‏ام آخر شد و این غصّه را آخر نیامد

جام مرگ آمد به دستم، جام می هرگز ندیدم
سالها بر من گذشت و لطفی از دلبر نیامد

مرغ جان در این قفس بی بال و پر افتاد و هرگز
آنکه باید این قفس را بشکند از در نیامد

عاشقانِ روی جانان، جمله بی نام و نشانند
نامداران را هوای او، دمی بر سر نیامد

کاروانِ عشق رویش، صف به صف در انتظارند
با که گویم: آخر آن معشوق جان‏پرور نیامد

مردگان را روح بخشد، عاشقان را جان ستاند
جاهلان را این‏چنین عاشق کشی باور نیامد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:میلاد گل
گوهر بعدی:لذت عشق
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.