۳۱۰ بار خوانده شده

مستی نیستی

در محضر شیخ، یادی از یار نبود
در خانقه از آن صنم آثار نبود

در دیر و کلیسا و کنیس و مسجد
از ساقی گلعذار دیار نبود

سرّی که نهفته است در ساغر می
با اهل خِرد، جرأت گفتار نبود

دردی که ز عشق، در دلِ می زده است
با هشیاران مجال اظهار نبود

راهی است ره عشق که با رهرو آن
رمزی باشد که پیش هشیار نبود

زین مستی نیستی که در جان من است
در محکمه هیچ جای انکار نبود

هشیار مباش و راه مستان را گیر
کاندر صف هشیاران، دیدار نبود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:طریق عشق
گوهر بعدی:سلطان عشق
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.