۲۷۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۶

زمانه حله نو بست روی صحرا را
کشید دل به چمن لعبتان رعنا را

هوای گل ز خوشی یاد می دهد، لیکن
چه سود چون تو فرامش نمی شوی ما را

ز سرو بستان چندین چه می پرد بلبل
مگر ندید جوانان سرو بالا را

چو می خوری به سرم نیز جرعه می ریز
که مردمی نبود باده نوش تنها را

فروختم به یکی جرعه گنج عقل، آری
شرابخواره نبیند کساد کالا را

نسیم باد صبا از برای جلوه باغ
کشید بر رخ رنگین حریر دیبا را

زمین ز سبزه رنگین به چرخ می ماند
به تار موی بیاویخت جان اعدا را

ز فر مدح تو صد منت است بر خسرو
ضمیر مدح سرا و زبان گویا را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.