۲۵۴ بار خوانده شده
آمد آن یاری که در دل جای اوست
راحت جان صورت زیبای اوست
آشنایی تازه کرد این سرکه او
ز آشنایان قدیم پای اوست
یک قبا جانم که از تن رفته بود
دیدم آنگه در ته یک تای اوست
لذت خو کرده خود باز یافت
دل که بد خو کرده حلوای اوست
خارها بس نیش سختم می زنند
گر چه ناوک رسته خرمای اوست
بر دلم کوه و غم و دل بر قدش
وه چه بارست اینکه بر بالای اوست
خسروا، گر دل ستد، تو در بمان
گیتی آن داند که آن کالای اوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
راحت جان صورت زیبای اوست
آشنایی تازه کرد این سرکه او
ز آشنایان قدیم پای اوست
یک قبا جانم که از تن رفته بود
دیدم آنگه در ته یک تای اوست
لذت خو کرده خود باز یافت
دل که بد خو کرده حلوای اوست
خارها بس نیش سختم می زنند
گر چه ناوک رسته خرمای اوست
بر دلم کوه و غم و دل بر قدش
وه چه بارست اینکه بر بالای اوست
خسروا، گر دل ستد، تو در بمان
گیتی آن داند که آن کالای اوست
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۶۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.