۲۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۳۲

برفت آن دل که با صبر آشنا بود
چه می گویم، نمی دانم کجا بود؟

همه شب دیده ام خفتن نداده ست
که بوی گلرخ من با صبا بود

ازان بر گل زند فریاد بلبل
که او سالی تمام از گل جدا بود

منال، ای بلبل، از بدعهدی گل
که تا بوده ست خوبی، بی وفا بود

ز ما یادش دهی گه گاه، ای باد
گذشت آن وقت کاورا یاد ما بود

غنیمت دان وصال، ای همنشینش
خوش آن وقتی که آن دولت مرا بود

تو، ای زاهد که اندر کوی اویی
چگونه می توانی پارسا بود

ز در بیرون مران بیگانه وارم
که این بیگانه وقتی آشنا بود

غمت بس بود، بد گفتن چه حاجت؟
ترا گر کشتن خسرو رضا بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.