۲۳۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۹۸

ای رخت از مه جهان آرای تر
وی لبت از می نشاط افزای تر

تر کنم جان در رهت چون ره روی
کاب می ریزد ازان بالای تر

مانده گشتی ار چه از خون دل ریختن
خوی بریز از عارض زیبای تر

خون خود جویم همی، تا در تو دید
از که؟ زین چشم جگر پالای تر!

مردم چشمم نیاساید ز خواب
زانکه هستش روز تا شب جای تر

در غمت آب از سر خسرو گذشت
گر چش از دریا نگشتی پای تر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۹۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.