۲۴۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۵۹

سرو منی و از دل بستان خودت خوانم
درد منی و از جان درمان خودت خوانم

اول به دو صد زاری جان پیشکشت کردم
و آنگاه به صد عزت مهمان خودت خوانم

مهمانت چه خوانم من نه خضر نه عیسی تا
بر آب خودت جویم، بر خوان خودت خوانم

هر چند که جان من دید از تو جفایی چند
با این دل همه درد دل جانان خودت خوانم

هر لحظه مرا با دل جنگی ست در این معنی
کو زان خودت گوید، من زان خودت خوانم

از بس که نمی ارزم نزد تو به کشتن هم
قربان شوم ار گویی «قربان خودت خوانم »

از گونه روی خود ارزد همه شب خسرو
زین پس که اگر گویی سلطان خودت خوانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۵۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.