۲۱۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۶۳

ناز در چشم و کرشمه در سر ابرو مکن
ور کنی خیر و بلا، باری نظر هر سو مکن

باز می داری ز کشتن نرگس بدمست را
این فسون گیرا نمی آید، بر آن جادو مکن

بوسه ای دادی و کشتی، وه که دیگر گاه گاه
درد عاشق را به درمان می کنی، بد خو مکن

تیغ بر وی زن که پیشت لاف آزادی زند
ما گرفتاریم، تندی بر سر ابرو مکن

درد دل می گویم و با آنکه خوی نازکت
گر دل اینجانیست، باری سوی دیگر رو مکن

تشنه خون مسلمان است چشم کافرت
گر مسلمانی تو کافر، گفت آن هندو مکن

پرده عشاق تو صد پاره خواهد شد چو گل
باده را گستاخ با آن زلف عنبر بو مکن

من که از جان دست شستم، دادن پندم چه سود؟
ای طبیب، ار هشیاری، مرده را دارو مکن

ای که چون خسرو گرفتار هوای دل نه ای
عافیت خواهی، نظر اندر رخ نیکو مکن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۶۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.