۷۸۱ بار خوانده شده

راز تاریخ

گرچه تاریخ جهان زیبا ز نقش ماستی
چون جهان نو گشت نقش کهنه نازیبا ستی

دولت دیرین نداری، کوس دارایی مزن
گر چه اصلت در نسب از کورش و داراستی

تو همی خوانی که کورش کار کشور کرد راست
شوکتش بالا گرفت و شهرتش والاستی

تو همی خوانی که ایران در زمان داریوش
یک در از سیحون گشاد و یک درش لیباستی

بعد از آن بینی که چون دوران اسکندر رسید
خانۀ دارا و کورش آن سرش صحراستی

تو همی خوانی که چون شد نوبت اشکانیان
رومیان را دیده اشک افشان و خون پالاستی

تو همی خوانی که چون بر اردوان زد اردشیر
در دل قیصر هراس از دولت کسرا ستی

بعد از آن بینی که تازی بر عجم شد ترکتاز
تا زمان بر کام مشتی مردم رسواستی

چتر ساسان سایبان ساربانان عرب
تاج کسری افسر هر بی سر و بی پاستی

نقل ما لهو الحدیث و نقل بزم تازیان
قصۀ تاراج و وصف جنت و حوراستی

تو همی خوانی که بو مسلم ز تازی کاست زور
تا بیفزاید هر آنچه تازی از ما کاستی

تو همی خوانی که قائم شد به کین یعقوب لیث
تا قیامش منتهای خصم را مبداستی

تو همی خوانی که بعد از غازیان غزنوی
سکه طغرل تکین را سلطنت طغراستی

بعد از آن بینی که چون چنگیزیان، تیموریان
دین شان خونریزی و آیین شان یغماستی

تو همی خوانی که از شمشیر فرزند صفی
بار دیگر بر اعادی تیغ ما براستی

تو همی خوانی ز نا محمودی سلطان حسین
چیره بر ما لشکر محمود افغان زاستی

بعد از آن بینی که نادر، اشرف از ایران براند
تا بداند کش همه لاف شرف بیجاستی

تو همی خوانی مکرر گشت این بالا و پست
تا نصیب ما چه پستی ها از آن بالاستی

پیش خود گویی قضا، کاقتضای فعل ما
گاهی اینسان زشت و گاهی آنچنان زیباستی

هیچ قومی بی سبب مغلوب یا غالب نگشت
جز در او ضعفی نهان یا قوتی پیداستی

تو نداری قدرت تشخیص پیدا از نهان
لاجرم پنهان تو را پیدا ترین معناستی

گر به عهد کورش و دارا شد ایران سر فراز
دستمزد ملتی سر باز و ملک آراستی

ضعف دارای سوم سد سکندر ساخت سخت
ورنه اسکندر نه پیغمبر نه مار افساستی

پادشاهان سلوکی را چو ناخوش شد سلوک
اشک را در سلک شاهان خوشترین ماواستی

همچنان چون دوره اشکانیان آمد به سر
آل ساسان را سر و سامان به دوران هاستی

باز بینی دورۀ ساسان چو شد سرگرم ناز
آتش عیشش پدید آرندۀ سرماستی

قوت آیین یزدانی زضعف یزدگرد
زور تازی شد که چندی زیور زوراستی

آنکه جز در زیر اشتر ظل ممدودی نداشت
آفتابش سوخت زان در سایۀ طوباستی

باز بینی چون خلیفه باخت بازی بر خلاف
سود تازی صفر از آن سودای پر صفراستی

دانش و تقوا، قوام ملک هر قوم است و نیست
قائم آن قومی که دور از دانش و تقواستی

آتشی آن مرد مروی زد به عشق دودمان
کز دمش دود از سر مروانیان بر خاستی

بار دیگر غیرت صفاریان آمد به جوش
تا نجوشد آنچه در عباسیان سوداستی

گرچه آن غیرت فرو ننشست و آن آتش نمرد
لیک مرد آن روح کز وی جسم جم احیاستی

ظلم و جهل ترک و تازی ظلمت و فحشا فزود
ظلم و جهل آری اساس ظلمت و فحشاستی

اختلاف دین به جز تخم نفاق و کین نکاشت
حاصل دین تو زآنرو کینه و بغضاستی

مکر خصمت قصۀ حب الوطن افسانه ساخت
زان به رغم دوستان مهر تو بر اعداستی

نیست در رگ هیچت از خون شهیدان وطن
لاجرم غم شاهد و خون دلت صهباستی

بر شهیدان عجم اشکی نمی ریزی ولی
در عزای تازیانت عیش عاشوراستی

بر ابو مسلم نمی گریی که خنداندت، ولیک
در غم طفلان مسلم شیون ات بر پاستی

بر بنی برمک نمی نالی ولی بر مکیان
چون شتر نالی و چون عبدی که زی مولاستی

خانه ات ویرانه شد از ترکتازی عرب
خانمانت نو ز وقف خانۀ بطحاستی

بر دو صد مقتول شهریور نمیگریی و لیک
قاتل پیمان شکن با تو قدح پیماستی

صد هزاران مرد مُرد از ما که بر هر یک دو چشم
کم بود گر خون بگرید چشم اگر بیناستی

صد هزاران شهر از این کشور فدای فتنه گشت
تو هنوزت بر سر باغ فدک دعواستی

صد هزاران لاله از باغ عجم شد داغدار
تو هنوزت شیون از داغ دل لیلاستی

پنجۀ چنگیز و تاتارت به هم زد تار و پود
چنگ تو بر تار زلف ترک خوش سیماستی

این همه سر دار ملی غوطه زد در خاک و خون
تو نگفتی کاین شهیدان را کجا ملجاستی

این همه از مادران ما، مغول پستان برید
تو نگفتی شیر مادر در رگ ابناستی

این همه از کشته ها شد پشته وز سرها منار
تو نگفتی انتقام از ماست تا دنیاستی

باز گوش ات قصۀ خیز خیزران و حرمله ست
باز چشمت اشکریز اصغر و صغراستی

گریه بر خواری خود کن، گر سر زاریت هست
خنده بر شادی خود کن، گرت استغناستی

گریه کن بر مرگ دارا و زوال دولتش
کز جلال دولت کورش عجم داراستی

گریه کن بر انقراض دولت ساسانیان
کاین مذلت ها همه بر خاسته ز آنجاستی

گریه کن بر یزدگرد آن پادشاه بی پناه
کآسیابانیش کشت و خود نگفت این شاستی

بر مدائن گریه کن کز صد مدینه برتر است
طاق کسری بین که جفت امروز ناکسراستی

گریه کن بر قتل عالم جیش تازی و مغول
کز فساد این دو درتاریخ ما غوغاستی

گریه کن بر یاد سر مستان این دیر کهن
کز شراب خون شان پیر مغان برناستی

گریه بر زندان هارون چون کنی گر زنده ای
تا به زندان اراک ات محنت موساستی

گریه بر امروز ایران کن که از فقر و نفاق
روزگار انقراض و روز وانفساستی

گریه کن بر نخجوان، بر ایروان، بر شیروان
گریه کن بر گنجه تا گنجینه ات گنجاستی

دیدگان نهرین کن از بهر بحرین العجم
چند بهر نهروان ات دیده بحر آساستی

من نگویم گریه از بهر فداکاران مکن
گریه کن اما نه آنسان کاندرو آماستی

مهر ایران تا نصیب غیر ایرانی بود
قسمت ایرانیان بی مهری مزداستی

قصه آل علی سر سیاست بود و ملک
ملک آری، بی سیاست قصه ای بی پاستی

چون بنی سفیان در ایران تخم قهر و کینه کاشت
مهر اولاد علی در قلب ما پیراستی

آل عثمان از ابوبکر و عمر چون یافت قدر
قدرت از آل علی فرزند حیدر خواستی

این همه در جای خود حق بود، اما باطل است
گر پس از بغض عمر، حب علی آراستی

دین به بازار سیاست مایۀ سوداگری
جنگ هفتاد و دو ملت سر این سوداستی

قرن ها سعی تو در بیگاری بیگانه رفت
بر سرت بیگانه ز آنرو سرور و آقاستی

مردم این مرز و بومی، از چه چون کژدم کجی ؟
زادۀ این آب و خاکی، از چه رو ناراستی ؟

کام دشمن زآب تلخ و شور تو شیرین، ولیک
چشم تو از تلخ کامی دامن دریاستی

دوستی با دشمنان، با دوستداران دشمنی است
گر نه با خود دشمنی این خود چه استدعاستی

فقر و ذلت بر تو مستولی و تو مستوجبی
تا نفاق خانگی را بر تو استیلاستی

غیرت ایران پرستی کو که تا با رنگ خون
زنگ غیرت شوید از دل گر چه غیر اقواستی

تا تو قدر خود ندانی کس نداند قدر تو
خود پرست این جا شدن قول حق یکتاستی

پیش ما بیگانه بیگانه ست و ما ایران پرست
هر که جز ایرانیان نه جزو این اعضاستی

انگلیس و روس و ترک و تازی و نازی همه
فکر بازی خودند و جمع ما تنهاستی

کورش و دارا به غیرت کورش و دارا شدند
این سخن داند هر آنکو در سخن داناستی

نسبت ابنا به آباء در گهر آید پدید
در هنر کوش ای پسر گر گوهرت زآباستی

لالۀ حمرا به رنگ بادۀ حمراست، لیک
مستی باده نه اندر لالۀ حمراستی

شوکت دیرینه خواهی عیش نقد آور به چنگ
ورنه وصف العیش نصف العیش استهزاستی

سعی کن تا در صفت فرزند ایرانی شوی
ای جوان کآباء ایران را تو از ابناستی

گر شنیدستی که دنیا آخرت را مزرعه ست
آخرت را هم بدان معنی که این اولاستی

آخرت فردای هر فردی و هر جمعی بود
پس تو را هر روز یک دنیا و یک عقباستی

کِشتۀ دیروز را وقت درو امروز بود
کشته امروز را وقت درو فرداستی

اسفند ماه ۱۳۲۱ شمسی

اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:دیدار با خلیل الله خلیلی
گوهر بعدی:شعر خلیلی در سوک سرمد
نظرها و حاشیه ها
mohammad reza rezaei
۱۴۰۰/۵/۲۳ ۲۲:۵۶

صادق سرمد شاعر ملی ایران در عهد محمد رضا پهلوی است. وی با شاه ایران و برادرش که شکارچی ماهری بود به پاکستان سفر کردند و شاه ایران به وی علاقه زیادی داشت تا سال 1332 شمسی که حزب توده ایران ممنوع اعلام شد و شاه دستور اعدام افسران توده ای را صادر کرد. سرمد شعر معروف خود را در اعتراض به اعدام افسران توده ای به نام.. کشتی دگر مکش. سرود و شاه دستور داد که وی را به دربار راه ندهند و سرمد گوشه انزوا برگزید و به سال 1339 در تهران در گذشت. خدایش بیامرزد.