۲۵۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۲۹

آه ازین تنگ قبایان شده تنگم دامان
که نه سر ماند مرا در غم ایشان نه امان

لب گشایند و نباتی ندهندم، آری
کام خود را نتوان یافتن از خودکامان

گر برم در برشان دست، بدزدند اندام
سیم دزدی عجبی نیست ز سیم اندامان

رخ چو آتش بنمایند و جگر پخته کنند
این دل پخته من سوخته شد زین خامان

خسرو از بهر تو بدنام شد، از وی بگریز
نیکنامی نبود در روش بدنامان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۲۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.