۲۲۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۸۲

عشق نوست و یار نوست و بهار نو
زان روی خوب روز نو و روزگار تو

چون در نیاید از در من نوبهار من
زانم چه خوشدلی که در آید بهار نو

در نوبهار چون تو نه ای در چمن مرا
از سرو و گل چه خیزد و از لاله زار نو

بس نوبهار کهنه که بشکست زانکه کرد
در چشم نیم مست تو هر دم خمار تو

دارم دل غمین و ندانستم این که باز
هر روز نو شود غمم از غمگسار نو

با خاک یادگار برم درد تو که باز
هم یادگاریی شود و یادگار تو

بردی دلم مرنج ز گستاخیش، ازآنک
نوبرده ایست پیش خداونگار نو

خواهی ببین و خواه نه، باری من از دو چشم
ریزم به خاک کوی تو هر دم نثار تو

خسرو ز عشق لافی و جویی قرار دل
بخشد مگر خدای دلت را قرار نو!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۸۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.