۲۵۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹۹۳

جهانی به خواب خوشست و من از غم به بیداری
خورد هر کس آب خوش دل من به خونخواری

شب از غم بود صد سالم همه شب ز غم ناله
نباشد چنین حالم گرم دل کند یاری

گو کنم چو کم کاری هوای چون تو یاری
جفا کن کنون باری که میرم به دشواری

زدی غمزه و هر دم نمایی رخ و لب هم
چه بخشی کنون مرهم که زخمی زدی کاری

چو بر کنگرش جو جو ترا جلوه باید نو
رگ جانم ببرد خسرو کمندت به دست آری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۹۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.