هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی است که به موضوع عشق الهی و تأثیرات عمیق آن بر روح و جان انسان میپردازد. شاعر با استفاده از استعارهها و تمثیلهای مختلف، مانند عشق به معشوق، تبدیل کفر به ایمان، و تحولات طبیعی، به بیان مفاهیم عمیق عرفانی میپردازد. همچنین، تأکید بر این است که عشق حقیقی نیازمند گذر از سختیها و بلایا است و تنها کسانی که صادقانه این راه را میپیمایند، به حقیقت میرسند.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و استعارههای پیچیده است که درک آنها نیازمند بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات عرفانی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند بلا و رنج در راه عشق ممکن است برای مخاطبان جوانتر سنگین باشد.
شمارهٔ ۴۲
چو دل عاشق روی جانان شود
دل از نور او سربسر جان شود
از آثار عشقش نباشد عجب
اگر کافر دین مسلمان شود
گر از پرده پیدا کند (آن) دورخ
جهان چارسو یک گلستان شود
بشب گر ببیند رخ دوست ماه
چو استاره در روز پنهان شود
ز عاشق نماند به جز سایه یی
چو خورشید عشق تو تابان شود
نه هر کو سخنهای عشاق خواند
باوصاف مانند ایشان شود
اگر چه خضر آب حیوان خورد
کجا اشک او آب حیوان شود
تو خود را اگر نام موسی کنی
کی اندر کفت چوب ثعبان شود
چو گاوان کشد روزها آدمی
بسی رنج تا گندمی نان شود
اگر دیو خاتم بدست آورد
برتبت کجا چون سلیمان شود
درین ره ترا زاد جانست و بس
درین حج سمعیل قربان شود
همه آبادانی عالم رواست
گر از بهر این گنج ویران شود
گرین درد باشد در اجزای خاک
زمین آسمان وار گردان شود
درین راه عاشق قرین بلاست
برای زدن گو بمیدان شود
تو بر خویشتن کار دشوار کن
چو خواهی که دشوارت آسان شود
بلاهای او را قدم پیش نه
وگر چه سرت در سر آن شود
حمل را چه طاقت بود چون اسد
ز گرمی خورشید بریان شود
ترا دشمن و دوست نیکست و نیک
که تعبیر احوال ازیشان شود
بنیکی اگر مصر معمور شد
بتنگی کجا کعبه ویران شود
کسی کش زلیخا بود دوستدار
چو یوسف بتهمت بزندان شود
بخنده درآید لب وصل دوست
چو محزونی از شوق گریان شود
اگر عشق دعوت کند آشکار
بسی کفر بینی که ایمان شود
تمنای این کار در سیف هست
گدا عزم دارد که سلطان شود
دل از نور او سربسر جان شود
از آثار عشقش نباشد عجب
اگر کافر دین مسلمان شود
گر از پرده پیدا کند (آن) دورخ
جهان چارسو یک گلستان شود
بشب گر ببیند رخ دوست ماه
چو استاره در روز پنهان شود
ز عاشق نماند به جز سایه یی
چو خورشید عشق تو تابان شود
نه هر کو سخنهای عشاق خواند
باوصاف مانند ایشان شود
اگر چه خضر آب حیوان خورد
کجا اشک او آب حیوان شود
تو خود را اگر نام موسی کنی
کی اندر کفت چوب ثعبان شود
چو گاوان کشد روزها آدمی
بسی رنج تا گندمی نان شود
اگر دیو خاتم بدست آورد
برتبت کجا چون سلیمان شود
درین ره ترا زاد جانست و بس
درین حج سمعیل قربان شود
همه آبادانی عالم رواست
گر از بهر این گنج ویران شود
گرین درد باشد در اجزای خاک
زمین آسمان وار گردان شود
درین راه عاشق قرین بلاست
برای زدن گو بمیدان شود
تو بر خویشتن کار دشوار کن
چو خواهی که دشوارت آسان شود
بلاهای او را قدم پیش نه
وگر چه سرت در سر آن شود
حمل را چه طاقت بود چون اسد
ز گرمی خورشید بریان شود
ترا دشمن و دوست نیکست و نیک
که تعبیر احوال ازیشان شود
بنیکی اگر مصر معمور شد
بتنگی کجا کعبه ویران شود
کسی کش زلیخا بود دوستدار
چو یوسف بتهمت بزندان شود
بخنده درآید لب وصل دوست
چو محزونی از شوق گریان شود
اگر عشق دعوت کند آشکار
بسی کفر بینی که ایمان شود
تمنای این کار در سیف هست
گدا عزم دارد که سلطان شود
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۲۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.