۲۶۲ بار خوانده شده

بخش ۵۹ - حکایت گفتن وامق به آن که پرسید مقصود تو از این جست و جوی چیست

خورده دانی گفت با وامق به راز
کای ز داغ عشق عذرا در گداز

می بری عمری به سر در جست و جوی
چیست مقصودت ز جست و جو بگوی

گفت مقصود آنکه با عذرا به هم
روی خویش اندر یکی صحرا نهم

در میان بادیه گیرم وطن
بر سر یک چشمه باشم خیمه زن

دوست زانجا دور و دشمن نیز هم
جان ز خلق آسوده و تن نیز هم

گر روم هر سو دو صد فرسنگ بیش
نایدم از آدمی دیار پیش

دیده گردد مو به مو اعضای من
قبله رویم شود عذرای من

با هزاران دیده رو سویش کنم
تا ابد نظاره رویش کنم

بلکه از نظاره هم یکسو شوم
وز دویی آزاد گردم او شوم

تا دویی باقی بود دوری بود
جان اسیر داغ مهجوری بود

چون نهد عاشق به کوی وصل گام
جز یکی می در نگنجد والسلام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۵۸ - در دریا نشستن سلامان و ابسال و به جزیره خرم رسیدن و در آنجا آرام گرفتن و مقیم شدن
گوهر بعدی:بخش ۶۰ - آگاه شدن شاه از رفتن سلامان و خبر نایافتن از حال وی و آیینه گیتی نمای را کار فرمودن و حال وی را دانستن
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.