هوش مصنوعی:
زلیخا، زنی با جمال و شهرت فراوان، مورد توجه پادشاهان و شاهزادگان مختلف قرار میگیرد. بسیاری از آنها برای خواستگاری او میآیند، اما او تنها به عشق مصریان دل بسته است. وقتی متوجه میشود که هیچ خواستگاری از مصر نیامده، ناامید و غمگین میشود. پدرش که ناراحتی او را میبیند، سعی میکند با توضیح درباره خواستگاران دیگر او را آرام کند، اما زلیخا همچنان در اندوه عشق ناکام خود میسوزد. در نهایت، پدرش خواستگاران را با احترام مرخص میکند.
رده سنی:
16+
متن دارای مضامین عاشقانه و احساسی عمیق است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند ناامیدی و اندوه عشق نیاز به بلوغ فکری دارد.
بخش ۱۳ - آمدن رسولان شاهان چندین کشور به خواستگاری زلیخا
زلیخا گرچه عشق آشفت حالش
جهان پر بود از صیت جمالش
به هر جا قصهٔ حسنش رسیدی
شدی مفتون او هر کس شنیدی
سران ملک را سودای او بود
به بزم خسروان غوغای او بود
به هر وقت آمدی از شهریاری
به امید وصالش خواستگاری
درین فرصت که از قید جنون رست
به تخت دلبری هشیار بنشست
رسولان از شه هر مرز و هر بوم
چو شاه ملک شام و کشور روم،
فزون از ده تن از ره در رسیدند
به درگاه جمالش آرمیدند
یکی منشور ملک و مال در مشت
یکی مهر سلیمانی در انگشت
زلیخا را ازین معنی خبر شد
ز اندیشه دلش زیر و زبر شد
که با اینان ز مصر آیا کسی هست؟
که عشق مصریان ام پشت بشکست
به سوی مصریانام میکشد دل
ز مصر ار قاصدی نبود چه حاصل؟
درین اندیشه بود او، کهش پدر خواند
پدروارش به پیش خویش بنشاند
بگفت:«ای نور چشم و شادی دل!
ز بند غم، خط آزادی دل!
به دارالملک گیتی، شهریاران
به تخت شهریاری، تاجداران
به دل داغ تمنای تو دارند
به سینه تخم سودای تو کارند
به سوی ما به امید قبولی
رسیدهست اینک از هر یک رسولی
بگویم داستان هر رسولات
ببینم تا که میافتد قبولات
پدر میگفت و او خاموش میبود
به بوی آشنائی گوش میبود
ز شاهان قصهها پی در پی آورد
ولی از مصریان دم بر نیاورد
زلیخا دید کز مصر و دیارش
نیامد هیچ قاصد خواستگارش
ز دیدار پدر نومید برخاست
ز غم لرزان چو شاخ بید برخاست
به نوک دیده مروارید میسفت
ز دل خونابه میبارید و میگفت:
«مرا ای کاشکی مادر نمیزاد!
وگر میزاد کس شیرم نمیداد!
کیام من، وز وجود من چه خیزد؟
وز ین بود و نبود من چه خیزد؟»
به صد افغان و درد آن روز تا شب
درونی غنچهوار، از خون لبالب
سرشک از دیدهٔ غمناک میریخت
به دست غصه بر سر خاک میریخت
پدر چون دید شوق و بیقراریش
ز سودای عزیز مصر زاریش
رسولان را به خلعتهای شاهی
اجازت داد، پر، از عذرخواهی
که هست از بهر این فرزانه فرزند
زبانم با عزیز مصر در بند
بود روشن بر دانشپرستان
که باشد دست، دست پیشدستان
رسولان ز آن تمنا درگذشتند
ز پیشش باد در کف بازگشتند
جهان پر بود از صیت جمالش
به هر جا قصهٔ حسنش رسیدی
شدی مفتون او هر کس شنیدی
سران ملک را سودای او بود
به بزم خسروان غوغای او بود
به هر وقت آمدی از شهریاری
به امید وصالش خواستگاری
درین فرصت که از قید جنون رست
به تخت دلبری هشیار بنشست
رسولان از شه هر مرز و هر بوم
چو شاه ملک شام و کشور روم،
فزون از ده تن از ره در رسیدند
به درگاه جمالش آرمیدند
یکی منشور ملک و مال در مشت
یکی مهر سلیمانی در انگشت
زلیخا را ازین معنی خبر شد
ز اندیشه دلش زیر و زبر شد
که با اینان ز مصر آیا کسی هست؟
که عشق مصریان ام پشت بشکست
به سوی مصریانام میکشد دل
ز مصر ار قاصدی نبود چه حاصل؟
درین اندیشه بود او، کهش پدر خواند
پدروارش به پیش خویش بنشاند
بگفت:«ای نور چشم و شادی دل!
ز بند غم، خط آزادی دل!
به دارالملک گیتی، شهریاران
به تخت شهریاری، تاجداران
به دل داغ تمنای تو دارند
به سینه تخم سودای تو کارند
به سوی ما به امید قبولی
رسیدهست اینک از هر یک رسولی
بگویم داستان هر رسولات
ببینم تا که میافتد قبولات
پدر میگفت و او خاموش میبود
به بوی آشنائی گوش میبود
ز شاهان قصهها پی در پی آورد
ولی از مصریان دم بر نیاورد
زلیخا دید کز مصر و دیارش
نیامد هیچ قاصد خواستگارش
ز دیدار پدر نومید برخاست
ز غم لرزان چو شاخ بید برخاست
به نوک دیده مروارید میسفت
ز دل خونابه میبارید و میگفت:
«مرا ای کاشکی مادر نمیزاد!
وگر میزاد کس شیرم نمیداد!
کیام من، وز وجود من چه خیزد؟
وز ین بود و نبود من چه خیزد؟»
به صد افغان و درد آن روز تا شب
درونی غنچهوار، از خون لبالب
سرشک از دیدهٔ غمناک میریخت
به دست غصه بر سر خاک میریخت
پدر چون دید شوق و بیقراریش
ز سودای عزیز مصر زاریش
رسولان را به خلعتهای شاهی
اجازت داد، پر، از عذرخواهی
که هست از بهر این فرزانه فرزند
زبانم با عزیز مصر در بند
بود روشن بر دانشپرستان
که باشد دست، دست پیشدستان
رسولان ز آن تمنا درگذشتند
ز پیشش باد در کف بازگشتند
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۲ - به خواب دیدن زلیخا، یوسف را بار سوم
گوهر بعدی:بخش ۱۴ - رفتن رسول از سوی پدر زلیخا به جانب عزیز مصر
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.