هوش مصنوعی:
متن یک گفتگوی شاعرانه و فلسفی بین دو نفر است که در آن مهمان فیلسوف از علوم مختلف مانند کلام، تفسیر، نجوم و طبیعت سوال میپرسد و میزبان به تمام پرسشها پاسخ میدهد. سپس بحث به توصیف زیباییهای معشوق و عناصر طبیعی مانند مو، چشم و دهان او میرسد. در نهایت، متن به توصیف جاه و جلال صاحبالجیش (پادشاه یا فرمانده) میپردازد که جهان را در اختیار دارد.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم فلسفی و عرفانی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده باشد. همچنین، استفاده از استعارههای شاعرانه و مفاهیم عمیق نیاز به درک ادبی و تجربه بیشتر دارد.
شمارهٔ ۵۱
آمد ای شاه دوش ناگاهان
فیلسوفی به نزد من مهمان
پاک چون رای تو ز دوده سخن
تیز چون تیغ تو گشاده زبان
گفت با من زهر دری و شنید
از کم و بیش آشکار و نهان
از علوم کلام وز تفسیر
از نجوم و طبایع حیوان
هر چه پرسید دادمش پاسخ
به حد طاقت و حد امکان
گفت هر دانشی کزو جز وی
.........................
گفتم او را که یک سخن بر جای
پرسم از تو نکودهیش لسان
پس بگو چیست آن سوار که هست
از دلش مرکب و ز گل میدان
پیش نرگس همی کند بازی
گرد سنبل همی کند جولان
گاه بر پرنیان کشد لشکر
گاه بر ارغوان زند چوگان
گفت کآری بلی بدین صفت است
حلقه) زلف حطبه (؟) جانان
گفتمش چیست آن سپیدی سیم
سینه اندر بساخته به میان
نرگس سوریش چو بادامی
گرد او تیر و گرد تیر کمان
گفت آن وصف چشم جانان است
چشم آن ماهروی مشک افشان
گفت پس چیست آنکه هستی او
نپذیرد به نیستیش گمان
ناپدیدی پدید و هستی نیست
رامش جان و اندرو مرجان
گفتمش کاین دهان یار من است
.........................
گفت پس چیست آن دو تاریکی
که بیار است روشنائی از آن
بر سر بر بر و گریبانش
دامنش در زمین فکنده کشان
به درازی چو دهر در گردون
به سیاهی چو عشق در هجران
گفتم این وصف آن گیسوی است
بوی چون مشک ، رنگ چون قطران
گفت پس چیست آنکه روی زمین
همه بگرفت از کران به کران
راست چون روشنائی خورشید
............................
گفتم آن جاه صاحب الجیش است
که گرفته ست طول و عرض جهان
فیلسوفی به نزد من مهمان
پاک چون رای تو ز دوده سخن
تیز چون تیغ تو گشاده زبان
گفت با من زهر دری و شنید
از کم و بیش آشکار و نهان
از علوم کلام وز تفسیر
از نجوم و طبایع حیوان
هر چه پرسید دادمش پاسخ
به حد طاقت و حد امکان
گفت هر دانشی کزو جز وی
.........................
گفتم او را که یک سخن بر جای
پرسم از تو نکودهیش لسان
پس بگو چیست آن سوار که هست
از دلش مرکب و ز گل میدان
پیش نرگس همی کند بازی
گرد سنبل همی کند جولان
گاه بر پرنیان کشد لشکر
گاه بر ارغوان زند چوگان
گفت کآری بلی بدین صفت است
حلقه) زلف حطبه (؟) جانان
گفتمش چیست آن سپیدی سیم
سینه اندر بساخته به میان
نرگس سوریش چو بادامی
گرد او تیر و گرد تیر کمان
گفت آن وصف چشم جانان است
چشم آن ماهروی مشک افشان
گفت پس چیست آنکه هستی او
نپذیرد به نیستیش گمان
ناپدیدی پدید و هستی نیست
رامش جان و اندرو مرجان
گفتمش کاین دهان یار من است
.........................
گفت پس چیست آن دو تاریکی
که بیار است روشنائی از آن
بر سر بر بر و گریبانش
دامنش در زمین فکنده کشان
به درازی چو دهر در گردون
به سیاهی چو عشق در هجران
گفتم این وصف آن گیسوی است
بوی چون مشک ، رنگ چون قطران
گفت پس چیست آنکه روی زمین
همه بگرفت از کران به کران
راست چون روشنائی خورشید
............................
گفتم آن جاه صاحب الجیش است
که گرفته ست طول و عرض جهان
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۲۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۲ - در مدح سلطان محمود
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.