هوش مصنوعی: این متن یک شعر حماسی و مدحی است که به ستایش سلطان ناصرالدین و قدرت و عدالت او می‌پردازد. در این شعر، از شکوه و عظمت سلطان، پیروزی‌های نظامی، عدالت و بخشش او، و تأثیر مثبت حکومتش بر جهان سخن گفته می‌شود. همچنین، به نقش او به عنوان حاکمی قدرتمند و دادگر اشاره شده است.
رده سنی: 16+ این متن به دلیل استفاده از زبان پیچیده و مفاهیم تاریخی و ادبی، برای مخاطبان نوجوان و بزرگسال مناسب است. همچنین، برخی از اشاره‌های نظامی و سیاسی ممکن است برای کودکان قابل درک نباشد.

شمارهٔ ۳۹۴

جهان را یادگارست از سلاطین
شه ایران و توران ناصرالدین

ملک سنجر ولی‌عهد ملک شاه
خداوند ملوک مشرق و چین

فروزان آفتابی عالم افروز
که او را آسمان تخت است یا زین

رکاب او به مرو شاهجان باد
نهیب او به ترکستان و غزنین

دلیران زیر حکم او زبونند
چو زیر بند طَهمورث شیاطین

ببرد از پشت دولت تیغ او خم
ببرد از روی ملت رای او چین

چو جیش او بجوشد در خراسان
به جوش آید ز توران تا فلسطین

ز احسانش همه آزادگان را
نصیب است از بخارا تا نصیبین

چو روز رزم‌ گیرد تیغ برکف
بخار خون رسد بر ماه و پروین

چو روز بزم‌ گیرد جام بر دست
شود روی زمین سیمین و زرین

نهد اندازهٔ عالم مهندس
ز مرز قیروان تا چین و ماچین

به چشم او یکی ذره نسنجد
اگر عالم شود صد باره چندین

ایا شاهی که یزدان کرد و دولت
تو را جود و خرد تعلیم و تلقین

به تو فخرست امیرالمومنین را
ز تو شاد است سلطان سلاطین

به آثار تو مستظهر شدست آن
به اخبار تو مُستَبشَر شدست این

ترازوی معالی و شرف را
کف و بازوی تو کف است و شاهین

همی از عدل و انصاف تو سازد
کبوتر آشیان در چشم شاهین

به فر تو همی زر خیزد از سنگ
به خلق تو همی‌گل روید از طین

ز بهر قهر بدخواه تو باشد
شهاب اندر هوا بر شکل زوبین

هم از بهر هلاک دشمن توست
کجا زهرست در دندان تنین

چو گردان تو را گوید قضا هان
حو ترکان توراگوید قدر هین

ز گیتی دشمنانت را برانند
چنان کز کوه راند سنگ را هین

زکین تو به رزم اندر عدو را
سکون دل بَدَل گردد به سِکّین

کسی کاو مهر تو در جان ندارد
بتوزد روزگار از جان او کین

ز بیم تو چنان خفت است دشمن
که هرگز برنگیرد سر زبالین

کسی کز دولت تو شاد گردد
سپهر او را نیارد کرد غمگین

در آن مسکن که اقبال تو تابد
در آن مسکن عجب دارند مسکین

کِهینه پهلوانت مِه ز بیژن
کَمینه مر زبانت به‌ زگرگین

اگر فرهاد در عصر تو بودی
نوشتی مدح تو بر جان شیرین

نگاریدی هنرهای تو بر سنگ
به ‌جای صورت پرویز و شیرین

تو را زیبد که خوانم شاه شاهان
که از تو میرِ میران یافت تمکین

ز بهر حرمت او چون تو امروز
خرامیده به این جشن به آیین

زمین را آخشیجان کله بستند
فلک را اختران بستند آذین

شدند از فخر روح‌العین و رضوان
در این مجلس‌ گهربار و شکرچین

همیشه تا گل و نسرین و شمشاد
نروید در دی و کانون و تِشرین

مزین باد ایوان تو هر روز
چو باغی پرگل و شمشاد و نسرین

زگیتی بهرهٔ تو آفرین باد
ز گردون قسم بدخواهانت نفرین

بقای دولت این خاندان را
دعا از بندگان وز بخت آمین
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۳۴
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.