هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در مدح و ستایش امیر شمسالدین، حاکم خراسان، سروده شده است. شاعر از فضایل اخلاقی، رشادتهای نظامی، و عدالت این امیر تمجید کرده و او را به عنوان نماد پیروزی و خرد ستوده است. همچنین، تأثیر مثبت حکومت او بر مردم و لشکریانش مورد تأکید قرار گرفته است.
رده سنی:
16+
این متن دارای واژگان و مفاهیم پیچیده ادبی و تاریخی است که درک آن برای مخاطبان جوانتر دشوار خواهد بود. همچنین، برخی از اشارات به جنگ و قدرت ممکن است برای کودکان نامناسب باشد.
شمارهٔ ۳۹۶
شد خراسان بهسان خلد برین
در راحت گشاد روحِ امین
تا رسید از عراق خرم و شاد
سیف دولت امیر شمسالدین
آن امیری که رای روشن او
خاتمِ مُلک را شدست نگین
اجل آنجاست کاو کشید کمان
نصرت آنجاست کاو گشاد کمین
پیش سلطان ملککه بود چو او
به قبول و به حشمت و تمکین
در عزیزی چو او کرا دارد
برکیارق که هست شاه زمین
گر بگردی ز روم تا حد هند
ور بپویی ز مصر تا در چین
تازهتر زو نیایی اندر صدر
چیرهتر زو نیابی اندر زین
دو سپه را سپاه سالارست
که روانها به مهر اوست رهین
ظفر و فتح را به روز نبرد
عَلَم او علامتی است مُبین
ای امیری که از تو آموزند
اُمَرا رسم و سیرت و آیین
همه عقل است با دل تو ندیم
همه جود است با کف تو قرین
هست در رزم تیغ تو ابری
که از او خون صِرْف خیزد هین
روی لشکر تویی به صلح و به جنگ
پشت لشکر تویی به مهر و به کین
بِدَرَد زهرهها چو گویی هان
بِدَمد جانها چوگویی هین
تا برآورد رایت عالیت
در نشابور سر به علیّین
زنده گشتند امّتی بیجان
شاد گشتند لشکری غمگین
هرکجا عزم و همت تو بود
جرخ یار تو باد و بختْ مُعین
وز تو خشنود باد تا محشر
جان سلطان ملک به خلد برین
آمدی تا به تو سلامت یافت
پایگوران ز دست شیر عرین
کرد اقبال و فر این سلطان
بر تو فرخنده جشن فروردین
در راحت گشاد روحِ امین
تا رسید از عراق خرم و شاد
سیف دولت امیر شمسالدین
آن امیری که رای روشن او
خاتمِ مُلک را شدست نگین
اجل آنجاست کاو کشید کمان
نصرت آنجاست کاو گشاد کمین
پیش سلطان ملککه بود چو او
به قبول و به حشمت و تمکین
در عزیزی چو او کرا دارد
برکیارق که هست شاه زمین
گر بگردی ز روم تا حد هند
ور بپویی ز مصر تا در چین
تازهتر زو نیایی اندر صدر
چیرهتر زو نیابی اندر زین
دو سپه را سپاه سالارست
که روانها به مهر اوست رهین
ظفر و فتح را به روز نبرد
عَلَم او علامتی است مُبین
ای امیری که از تو آموزند
اُمَرا رسم و سیرت و آیین
همه عقل است با دل تو ندیم
همه جود است با کف تو قرین
هست در رزم تیغ تو ابری
که از او خون صِرْف خیزد هین
روی لشکر تویی به صلح و به جنگ
پشت لشکر تویی به مهر و به کین
بِدَرَد زهرهها چو گویی هان
بِدَمد جانها چوگویی هین
تا برآورد رایت عالیت
در نشابور سر به علیّین
زنده گشتند امّتی بیجان
شاد گشتند لشکری غمگین
هرکجا عزم و همت تو بود
جرخ یار تو باد و بختْ مُعین
وز تو خشنود باد تا محشر
جان سلطان ملک به خلد برین
آمدی تا به تو سلامت یافت
پایگوران ز دست شیر عرین
کرد اقبال و فر این سلطان
بر تو فرخنده جشن فروردین
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۴۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.