هوش مصنوعی:
این متن یک شعر ستایشآمیز و مدحی است که در وصف یک پادشاه و وزیر نیکخواه او سروده شده است. شاعر با استفاده از تصاویر زیبا و تشبیهات غنی، قدرت، عدالت، و شکوه پادشاه را توصیف میکند و همچنین از وزیر با لقب فخرالملک به نیکی یاد میکند. متن پر از تمجید و آرزوهای نیک برای پادشاه و وزیر است.
رده سنی:
16+
این متن دارای زبان پیچیده و ادبی است که درک آن نیاز به آشنایی با ادبیات کلاسیک فارسی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند قدرت و عدالت ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال قابل درک نباشد.
شمارهٔ ۴۳۰
نوبهار و آفتابی ای مبارک پادشاه
نوبهار ملک و دین و آفتاب تخت و گاه
جز تو در عالم ندیدم نوبهاری با قبا
جز تو در گیتی ندیدم آفتابی با کلاه
دادْ دادن رسم توست و دادْدِه بِه شهریار
نام جستن کار توست و نامورْ بهْ پادشاه
اصل شاهی گر هنر باشد تویی اصل هنر
پشت شاهی گر سپه باشد تویی پشت سپاه
زاتشِ خشم تو بدخواهان همی گویند رای
زآهنِ تیغِ تو بدگویان همیگویند آه
روز رزم از تو چنان ترسند شاهانِ دلیر
چون گنهکاران به روز محشر از بیم گناه
پیش تو دشمن چنان باشد به دیدار و صفت
همچو پیش ماهْ ماهی یا که پیش کوه کاه
دشمنانت را همیبینم ز محنت چار چیز
اشکْ سرخ و رویْ زرد و سرْ سپید و دلْ سیاه
دوستانت را همی بینم ز دوران چار چیز
سعدِ بخت و زورِ چرخ و فرّ مهر و نور ماه
ای شهنشاهی که هستی داور یزدانپرست
ای خداوندی که هستی خسروِ یزدانپناه
آمدی مهمانِ فرزند وزیرِ خویشتن
آن وزیرِ نیکبخت و کدخدای نیکخواه
آن وزیری کاو همه صافی کند ملک جهان
آن وزیری کاو همی باقی کند دین اله
همچو رضوان آمدی مهمان فخرالملک خویش
چون بهشت آراستی این مجلس و این بزمگاه
لاجرم زین افتخار و زین شرف تا روز حشر
دوده و اعقاب فخرالملک را فخرست و جاه
تا تو کار بندگان خود چنین سازی تمام
تا تو حق چاکران خود چنین داری نگاه
بندگان تو چنین دارند جاه و منزلت
چاکران تو چنین دارند قدر و پایگاه
فرش دولت گستراند هر که او دارد هنر
آب جیحون بگذراند هر که او داند شناه
تا که باشد آدمی در عالم و دیو و پری
تا که باشد خاک و باد و آتش و آب و گیاه
در سعادت باد یا هر جا که باشد روز و شب
در سلامت باد یا هر جا که باشی سال و ماه
شاهی و شادی تو داری تا جهان ماند بمان
همچنین از بخت شاد و همچنین بر تخت شاه
نوبهار ملک و دین و آفتاب تخت و گاه
جز تو در عالم ندیدم نوبهاری با قبا
جز تو در گیتی ندیدم آفتابی با کلاه
دادْ دادن رسم توست و دادْدِه بِه شهریار
نام جستن کار توست و نامورْ بهْ پادشاه
اصل شاهی گر هنر باشد تویی اصل هنر
پشت شاهی گر سپه باشد تویی پشت سپاه
زاتشِ خشم تو بدخواهان همی گویند رای
زآهنِ تیغِ تو بدگویان همیگویند آه
روز رزم از تو چنان ترسند شاهانِ دلیر
چون گنهکاران به روز محشر از بیم گناه
پیش تو دشمن چنان باشد به دیدار و صفت
همچو پیش ماهْ ماهی یا که پیش کوه کاه
دشمنانت را همیبینم ز محنت چار چیز
اشکْ سرخ و رویْ زرد و سرْ سپید و دلْ سیاه
دوستانت را همی بینم ز دوران چار چیز
سعدِ بخت و زورِ چرخ و فرّ مهر و نور ماه
ای شهنشاهی که هستی داور یزدانپرست
ای خداوندی که هستی خسروِ یزدانپناه
آمدی مهمانِ فرزند وزیرِ خویشتن
آن وزیرِ نیکبخت و کدخدای نیکخواه
آن وزیری کاو همه صافی کند ملک جهان
آن وزیری کاو همی باقی کند دین اله
همچو رضوان آمدی مهمان فخرالملک خویش
چون بهشت آراستی این مجلس و این بزمگاه
لاجرم زین افتخار و زین شرف تا روز حشر
دوده و اعقاب فخرالملک را فخرست و جاه
تا تو کار بندگان خود چنین سازی تمام
تا تو حق چاکران خود چنین داری نگاه
بندگان تو چنین دارند جاه و منزلت
چاکران تو چنین دارند قدر و پایگاه
فرش دولت گستراند هر که او دارد هنر
آب جیحون بگذراند هر که او داند شناه
تا که باشد آدمی در عالم و دیو و پری
تا که باشد خاک و باد و آتش و آب و گیاه
در سعادت باد یا هر جا که باشد روز و شب
در سلامت باد یا هر جا که باشی سال و ماه
شاهی و شادی تو داری تا جهان ماند بمان
همچنین از بخت شاد و همچنین بر تخت شاه
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۳۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.