هوش مصنوعی:
این متن یک شعر ستایشآمیز و مدحی است که در آن شاعر به توصیف و ستایش از یک پادشاه یا حاکم قدرتمند میپردازد. در این شعر، از قدرت، عدالت، و شکوه این حاکم سخن گفته میشود و تأکید میشود که او سزاوار فرمانروایی است. همچنین، شاعر به زیباییهای طبیعت و ثروتهای تحت فرمانروایی این پادشاه اشاره میکند و خدمتگزاران وفادار او را میستاید.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم پیچیدهی ادبی و تاریخی است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از اصطلاحات و تشبیهات پیچیدهی ادبی نیاز به سطحی از بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات کلاسیک فارسی دارد.
شمارهٔ ۴۵۰
نبود چون تو مَلِک در جهان جهانداری
نیافرید خدای جهان تورا یاری
خجسته آمد دیدار تو به عالم بر
خدایگان چو تو باید خجسته دیداری
توراست ملک و سزاوار آن تویی به یقین
خدای ملک نبخشد به ناسزاواری
به روزگار تو نیکی رسید و روز بدی
میان نیک و بد از تیغ توست دیداری
اگر به روم شود یک مبارز از سپهت
بتی نماند در ملک روم و زناری
موافق تو بهاقبال تو سرافرازست
مخالف تو نباشد مگر نگونساری
مراد و کار تو دولت چنان همی سازد
که در جهان نرود بیمراد تو کاری
عماد دولت نعمت فدای خدمت کرد
بهمال گشت جمال تورا خریداری
درخت و باغ عمادی که ساخته است تو را
ز باغ و قبهٔ کسری به است بسیاری
چنین درخت و چنین باغ تا جهان بودست
کسی نداد نشان و ندید دیاری
ز زر ناب گهر بر درخت طاوسی
میان باغ ز یاقوت سرخگلزاری
نشاند بر سر صندوق باز نعره زنان
نمود با دم طاوس خوب کرداری
چهارگاو و دو مردند در میانهٔ باغ
همی زنند به گرد درخت هنجاری
زمشک و عنبر و یاقوت و لعل و مروارید
نهاده بر سر هر شاخگونهگون باری
ازین جواهر وزین عطرها هزار یکی
گهرفروشی هرگز ندید و عطاری
اگر به شرح بگویم صفات این مجلس
نماندم ملکا فکرتی وگفتاری
سپاهدار تو شاها چنین کند خدمت
کراست در همه عالم چنین سپهداری
ز بهر دیدن دیدار تو گهربارست
که دیده در همه گیتی چنین گهرباری
نثارکرد زدینار و خواستی ملکا
که هدیه کردی جانی به جای دیناری
اگر بخواهی امروز جان برافشاند
که مال را نبود قیمتی و مقداری
همیشه تا که بود در زمانه حیوانی
همیشه تاکه بود بر سپهر سیاری
همه جهان چو یکی نقطه باد درکف تو
بهگرد نقطه زحکمتکشیده پرگاری
تو جام بادهٔ عنابگون گرفته بهدست
مخالف تو بهدست بلا گرفتاری
نیافرید خدای جهان تورا یاری
خجسته آمد دیدار تو به عالم بر
خدایگان چو تو باید خجسته دیداری
توراست ملک و سزاوار آن تویی به یقین
خدای ملک نبخشد به ناسزاواری
به روزگار تو نیکی رسید و روز بدی
میان نیک و بد از تیغ توست دیداری
اگر به روم شود یک مبارز از سپهت
بتی نماند در ملک روم و زناری
موافق تو بهاقبال تو سرافرازست
مخالف تو نباشد مگر نگونساری
مراد و کار تو دولت چنان همی سازد
که در جهان نرود بیمراد تو کاری
عماد دولت نعمت فدای خدمت کرد
بهمال گشت جمال تورا خریداری
درخت و باغ عمادی که ساخته است تو را
ز باغ و قبهٔ کسری به است بسیاری
چنین درخت و چنین باغ تا جهان بودست
کسی نداد نشان و ندید دیاری
ز زر ناب گهر بر درخت طاوسی
میان باغ ز یاقوت سرخگلزاری
نشاند بر سر صندوق باز نعره زنان
نمود با دم طاوس خوب کرداری
چهارگاو و دو مردند در میانهٔ باغ
همی زنند به گرد درخت هنجاری
زمشک و عنبر و یاقوت و لعل و مروارید
نهاده بر سر هر شاخگونهگون باری
ازین جواهر وزین عطرها هزار یکی
گهرفروشی هرگز ندید و عطاری
اگر به شرح بگویم صفات این مجلس
نماندم ملکا فکرتی وگفتاری
سپاهدار تو شاها چنین کند خدمت
کراست در همه عالم چنین سپهداری
ز بهر دیدن دیدار تو گهربارست
که دیده در همه گیتی چنین گهرباری
نثارکرد زدینار و خواستی ملکا
که هدیه کردی جانی به جای دیناری
اگر بخواهی امروز جان برافشاند
که مال را نبود قیمتی و مقداری
همیشه تا که بود در زمانه حیوانی
همیشه تاکه بود بر سپهر سیاری
همه جهان چو یکی نقطه باد درکف تو
بهگرد نقطه زحکمتکشیده پرگاری
تو جام بادهٔ عنابگون گرفته بهدست
مخالف تو بهدست بلا گرفتاری
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۴۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.