هوش مصنوعی:
این متن یک شعر عاشقانه و مدحی است که در آن شاعر به توصیف معشوق و ستایش پادشاه میپردازد. در بخشهای مختلف، زیباییهای معشوق، قدرت و عدالت پادشاه، و نقش او در جهان توصیف شده است. همچنین، شاعر از عناصر طبیعی مانند ستاره، ماه، و سرو برای توصیف معشوق استفاده کرده و از قدرت و شجاعت پادشاه در جنگ و حکومت سخن میگوید.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم پیچیدهی ادبی و تاریخی است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال قابل درک نباشد. همچنین، برخی از اصطلاحات و تشبیهات به دانش ادبی و فرهنگی نیاز دارند که معمولاً در سنین بالاتر کسب میشود.
شمارهٔ ۴۵۵
سمنبرا، صنما، یارِ غمگسار منی
ستارهٔ سپهی آفتاب انجمنی
به مجلس اندر گویی که ماه بر فلکی
به موکب اندرگویی که سرو در چمنی
زعاشقان منم اندر جهان که آن توام
ز دلبران تویی اندر جهان که آن منی
به روی خوب شدی چون پیمبر چاهی
مگر پیمبر چاهی توییکه چَهْ ذقنی
خوش است یاسمن و عنبر تو ای دلبر
به موی عنبر ناب و به بوی یاسمنی
ندید هیچ کسی سنگ در میانهٔ سیم
چرا تو سنگْ دلی ای نگار و سیم تنی
خمیده داری زلفین و تنگداری چشم
به زلف چون کمری و به چشم چون دهنی
به غمزه دل بری و جانربایی از مردان
مگر به غمزه چو تیر شهنشه زَمَنی
خدایگان همه خسروان معزّالدین
که روز رزم کند تیغ او سپهشکنی
یکی به گوهر تیغش نگر که گویی هست
به آهن یمنی در ستارهٔ یمنی
مخالفی که ز کِبر و مَنی سرافرازد
زبیم او نتواند نمود کبر و مَنی
چو گر ز شست منی را بگیرد اندر دست
هزار مغز بکوبد به گرز شست منی
شهنشها، ملکا، شیر و آتشت خوانم
که آتش طربانگیز و شیر تیغزنی
سپاه دار رسولیّ و سید مَلِکان
پناه لشکر یغما و لشکر ختنی
همیشه پیشهٔ تو کندن و نشاندن است
که شاخِ عدل نشانیّ و بیخ جور کنی
خدنگ توست شهاب و مخالف اَهْرِمَنَ است
بدان شهاب تو دایم هلاک اهرمنی
به تخت پادشهی بر ز فرّ دولت خویش
یکی جهان دگر در قبا و پیرهنی
هنر یکی صَدَفَ است و تو دُرّ آن صدفی
جهان یکی بدن است و تو جان آن بدنی
چنانکه بر فلک است آفتاب و زهره و ماه
تویی که با دو پسر شادمان درین وطنی
و گر شکار کنی هم تو را سزد ز جهان
که در شکار ز نُه گور شش همی فگنی
خدایگانا گویی که مدح تو صنم است
که طبع بنده معزی همی کند شمنی
همیشه تا بود از نسل حیدر کرّار
میان آدمی اندر حسینی و حسنی
سپاه و ملک تو داری و شرق و غرب تو راست
سزد که می خوری و شادی و نشاط کنی
زمانه زیر نگین تو باد و دولت یار
به تو زمانه مُهنّا و دولت تو هَنّی
خدای کرده به کام تو بخت فرزندان
که تو ز بخت همایون به کام خویشتنی
ستارهٔ سپهی آفتاب انجمنی
به مجلس اندر گویی که ماه بر فلکی
به موکب اندرگویی که سرو در چمنی
زعاشقان منم اندر جهان که آن توام
ز دلبران تویی اندر جهان که آن منی
به روی خوب شدی چون پیمبر چاهی
مگر پیمبر چاهی توییکه چَهْ ذقنی
خوش است یاسمن و عنبر تو ای دلبر
به موی عنبر ناب و به بوی یاسمنی
ندید هیچ کسی سنگ در میانهٔ سیم
چرا تو سنگْ دلی ای نگار و سیم تنی
خمیده داری زلفین و تنگداری چشم
به زلف چون کمری و به چشم چون دهنی
به غمزه دل بری و جانربایی از مردان
مگر به غمزه چو تیر شهنشه زَمَنی
خدایگان همه خسروان معزّالدین
که روز رزم کند تیغ او سپهشکنی
یکی به گوهر تیغش نگر که گویی هست
به آهن یمنی در ستارهٔ یمنی
مخالفی که ز کِبر و مَنی سرافرازد
زبیم او نتواند نمود کبر و مَنی
چو گر ز شست منی را بگیرد اندر دست
هزار مغز بکوبد به گرز شست منی
شهنشها، ملکا، شیر و آتشت خوانم
که آتش طربانگیز و شیر تیغزنی
سپاه دار رسولیّ و سید مَلِکان
پناه لشکر یغما و لشکر ختنی
همیشه پیشهٔ تو کندن و نشاندن است
که شاخِ عدل نشانیّ و بیخ جور کنی
خدنگ توست شهاب و مخالف اَهْرِمَنَ است
بدان شهاب تو دایم هلاک اهرمنی
به تخت پادشهی بر ز فرّ دولت خویش
یکی جهان دگر در قبا و پیرهنی
هنر یکی صَدَفَ است و تو دُرّ آن صدفی
جهان یکی بدن است و تو جان آن بدنی
چنانکه بر فلک است آفتاب و زهره و ماه
تویی که با دو پسر شادمان درین وطنی
و گر شکار کنی هم تو را سزد ز جهان
که در شکار ز نُه گور شش همی فگنی
خدایگانا گویی که مدح تو صنم است
که طبع بنده معزی همی کند شمنی
همیشه تا بود از نسل حیدر کرّار
میان آدمی اندر حسینی و حسنی
سپاه و ملک تو داری و شرق و غرب تو راست
سزد که می خوری و شادی و نشاط کنی
زمانه زیر نگین تو باد و دولت یار
به تو زمانه مُهنّا و دولت تو هَنّی
خدای کرده به کام تو بخت فرزندان
که تو ز بخت همایون به کام خویشتنی
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۲۱
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۵۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.