هوش مصنوعی:
این متن شعری است که به ستایش شاه و حکومت او میپردازد. در آن از قدرت، عدالت، و خرد شاه سخن گفته میشود و تأثیر مثبت او بر کشور و مردم توصیف میگردد. همچنین، به نقش وزیران و امیران در ادارهٔ مملکت اشاره شده و از وفاداری و خدمت آنان تقدیر میشود. در بخشی از شعر، به فصل زمستان و شرایط سخت آن اشاره شده و سپس بازگشت پیروزمندانهٔ شاه به تبریز توصیف میشود.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم پیچیدهٔ ادبی و تاریخی است که درک آن برای کودکان و نوجوانان کمسال دشوار است. همچنین، برخی از واژگان و اصطلاحات قدیمی ممکن است برای خوانندگان جوان نامفهوم باشد.
امکانات بیشتر
چو شاه بنند دل در جهان به رَشفِ ثُغُور
چگونه یارد بستن کمر به حفظِ ثُغور
چو شه که جانِ جهانست رنجِ خویش گُزید
دگر نگردد جانِ جهانیان رنجور
اگر نباشد رایِ بلندِ شه معمار
سرایِ دولت و ملّت کجا شود معمور
هر آن که گوش به طنبور داد در گهِ بزم
به گاهِ رزم خورَد گوشمال چون طَنبور
مخور فشردۀ انگور گر نخواهی گشت
همی فشرده به چرخُشتِ فتنه چون انگور
بخارِ خونِ عدو آرَدَش به مغز خُمار
هر آن که مغزش از خونِ رز بُوَد مخمور
بزرگ مرد بُوَد آن که فرِّ دانش و داد
کند ز جبهۀ او همچو آفتاب ظهور
نه مور باش نه مارِ گزنده لیکِن باش
به گاهِ خشم چو ما رو به گاهِ حلم چو مور
نه نورِ محض همی شونه نارِ صرف و بباش
به گاهِ سوزش چون نار و گاهِ سازش نور
اگر همی نبُوَد مهر و قهر سلطان را
به دوستانِ سعید و به دشمنانِ شرور
نه دوستان را مانَد به دل امید ز شاه
نه دشمنان را بیمی به ترکِ فِسق و فُجور
اگر نه شاهِ جهان روز و شب ببیند رنج
ز رنج گردد روزِ جهان شبِ دیجور
چنان که شاه مظفّر به یک دو مه زین پیش
کشید رنجِ سفر ، کرد طی منازلِ دور
به فصلِ دی که ز سرما فَسُرده گشت چو یخ
هر آن چه بد به جِبال و هر آنچه بد به بُحور
زمین چو پرِّ حَواصِل شد از شگرفیِ برف
رسید زاغ و زغن را زمانِ عیش و سرور
بِمُرد گلشن و کافور ریخت ابر از برف
که ناگزیر بریزند مرده را کافور
نسیمِ صبح مؤثر به جان و دل چو نانک
به هَجر دیده ولی آهِ عاشقی مهجور
نمود روی به تبریز شه مظفّرِدین
به فرّ و شوکت و اِجلال با نشاط و سرور
نسیمِ صبح به خَلقِ جهان بشارت دارد
که باز آمد از راه موکبِ منصور
به کارِ مُلک هر آنچه این مَلِک نماید سعی
بود برِ مَلِکُ المُلک سعیِ او مشکور
بود به مُلک مر او را مِهین امیری یار
که مُلک را به کفِ اوست رتق و فتقِ امور
مهین امیری بوزرجمهر رای و صلاح
که خلق گشته برایِ مصالحِ جمهور
امیدگاهِ امیران مِهین امیرنظام
که خاک در گه او هست کُحلِ دیدۀ حور
سَمومِ قهرش سَمُّ یَذُوُقُه الکُفّار
نسیمِ مهرش عَین مِزاجُها کافُور
هر آن شهی که مر او را چنُو امیر بُوَد
مشیر و یارو ظهیر و مُصاحِب و دستور
شگفت نیست اگر باج گیرد از قیصر
عجب نباشد اگر تاج گیرد از فغفور
همیشه تا ز سِنین و شهور نام بُوَد
به کام باد ولی عهد را سِنین و شُهور
به زیر سایۀ او فر خجسته صدرِ اجلّ
امید گاهِ امیران خدایگانِ صدور
زِیَد به دولت و عزّت چه در سفر چه حَضَر
به زیرِ ظِلِّ ولی عهد تا به یومِ نُشُور
«ایرج میرزا»
گوهرین | گنجینه های مکتوب | gowharin.ir
چگونه یارد بستن کمر به حفظِ ثُغور
چو شه که جانِ جهانست رنجِ خویش گُزید
دگر نگردد جانِ جهانیان رنجور
اگر نباشد رایِ بلندِ شه معمار
سرایِ دولت و ملّت کجا شود معمور
هر آن که گوش به طنبور داد در گهِ بزم
به گاهِ رزم خورَد گوشمال چون طَنبور
مخور فشردۀ انگور گر نخواهی گشت
همی فشرده به چرخُشتِ فتنه چون انگور
بخارِ خونِ عدو آرَدَش به مغز خُمار
هر آن که مغزش از خونِ رز بُوَد مخمور
بزرگ مرد بُوَد آن که فرِّ دانش و داد
کند ز جبهۀ او همچو آفتاب ظهور
نه مور باش نه مارِ گزنده لیکِن باش
به گاهِ خشم چو ما رو به گاهِ حلم چو مور
نه نورِ محض همی شونه نارِ صرف و بباش
به گاهِ سوزش چون نار و گاهِ سازش نور
اگر همی نبُوَد مهر و قهر سلطان را
به دوستانِ سعید و به دشمنانِ شرور
نه دوستان را مانَد به دل امید ز شاه
نه دشمنان را بیمی به ترکِ فِسق و فُجور
اگر نه شاهِ جهان روز و شب ببیند رنج
ز رنج گردد روزِ جهان شبِ دیجور
چنان که شاه مظفّر به یک دو مه زین پیش
کشید رنجِ سفر ، کرد طی منازلِ دور
به فصلِ دی که ز سرما فَسُرده گشت چو یخ
هر آن چه بد به جِبال و هر آنچه بد به بُحور
زمین چو پرِّ حَواصِل شد از شگرفیِ برف
رسید زاغ و زغن را زمانِ عیش و سرور
بِمُرد گلشن و کافور ریخت ابر از برف
که ناگزیر بریزند مرده را کافور
نسیمِ صبح مؤثر به جان و دل چو نانک
به هَجر دیده ولی آهِ عاشقی مهجور
نمود روی به تبریز شه مظفّرِدین
به فرّ و شوکت و اِجلال با نشاط و سرور
نسیمِ صبح به خَلقِ جهان بشارت دارد
که باز آمد از راه موکبِ منصور
به کارِ مُلک هر آنچه این مَلِک نماید سعی
بود برِ مَلِکُ المُلک سعیِ او مشکور
بود به مُلک مر او را مِهین امیری یار
که مُلک را به کفِ اوست رتق و فتقِ امور
مهین امیری بوزرجمهر رای و صلاح
که خلق گشته برایِ مصالحِ جمهور
امیدگاهِ امیران مِهین امیرنظام
که خاک در گه او هست کُحلِ دیدۀ حور
سَمومِ قهرش سَمُّ یَذُوُقُه الکُفّار
نسیمِ مهرش عَین مِزاجُها کافُور
هر آن شهی که مر او را چنُو امیر بُوَد
مشیر و یارو ظهیر و مُصاحِب و دستور
شگفت نیست اگر باج گیرد از قیصر
عجب نباشد اگر تاج گیرد از فغفور
همیشه تا ز سِنین و شهور نام بُوَد
به کام باد ولی عهد را سِنین و شُهور
به زیر سایۀ او فر خجسته صدرِ اجلّ
امید گاهِ امیران خدایگانِ صدور
زِیَد به دولت و عزّت چه در سفر چه حَضَر
به زیرِ ظِلِّ ولی عهد تا به یومِ نُشُور
«ایرج میرزا»
گوهرین | گنجینه های مکتوب | gowharin.ir
در ورود مظفّرالدین میرزا ولّی عهد به تبریز و مدح امیر نظام
صفحه بدون محتوا!
محتوای مورد نظر شما به یکی از دلایل زیر از سایت حذف شده است:
- نشر این محتوا موجب نقض قوانین کپی رایت است.
- محتوا متعلق به این گوهر نبوده و یا صاحب آن شخص دیگری است.
- محتوا برای نشر عمومی مناسب نیست.
گوهر قبلی:اندرز و نصیحت
گوهر بعدی:خوشامد به شاه در مهمانیِ وزیر
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.