هوش مصنوعی: در این داستان، زاغی دختری زیبا دارد که مورد توجه پرندگان دیگر قرار می‌گیرد. بومی (پرنده‌ای دیگر) برای خواستگاری دختر زاغ پیشنهاد می‌دهد. مادر دختر (زاغ) از ویژگی‌های خوب بومی می‌گوید و او را گزینه‌ای مناسب برای ازدواج معرفی می‌کند، چون مطیع و فروتن است. اما دختر زاغ با این ازدواج مخالفت می‌کند و ترجیح می‌دهد همسری داشته باشد که باعث سربلندی او شود، نه کسی که زیردست او باشد. در ادامه، زروی و زیرک درباره این موضوع گفتگو می‌کنند و زروی اشاره می‌کند که برخی حرف‌ها را نمی‌توان گفت، مانند داستان مرد و درخت مردم‌پرست.
رده سنی: 14+ این متن دارای مفاهیم نمادین و پیچیده‌ای است که درک آن به بلوغ فکری نیاز دارد. همچنین، موضوعاتی مانند ازدواج، قدرت و روابط اجتماعی برای نوجوانان و بزرگسالان قابل درک و مرتبط است. زبان متن نیز کمی پیچیده و ادبی است که ممکن است برای کودکان مناسب نباشد.

داستانِ بچّهٔ زاغ با زاغ

زروی گفت: شنیدم که زاغی را دختری بود پاکیزه خلقت که در جلوه‌گاهِ جمالِ خویش طاوس را خیره کردی و در پردهٔ تعزّز و آشیانهٔ تعذّر مهر نگینِ عذرتش این نقش داشتی :

رخم مخواه که خرشید راست در حقّه
لبم محوی که سیمرغ راست در منقار
مرغان در هر چمنی بلبل‌صفت نوایِ او زدندی و بلبله‌وار در چمانه بشادیِ جمال او خوردندی. بومی را مگر سودایِ آن برخاست که آن طاقِ خوبان را جفتِ خویش گرداند، دلّالهٔ بمادرش فرستاد او را خواستاری کرد. زاغ دختر را پیش خواند و گفت : ای فرزند، اشراف از اطراف بماروی نهاده‌اند و بخطبت و رغبتِ تو تنازع و تزاحم میرود، لیکن میخواهم که ترا بشوهری دهم، چنانک فرمان پذیر و زیردست تو بود و پای از اندازهٔ گلیمِ خویش زیادت نکشد. امروز بومی باستدعا کس فرستادست، اگر برضایِ تو مقرون می‌افتد، از همه او لایق‌تر، چه بهر ناکامی که از تو بیند، تن دردهد، هم بخدمت و مراعاتِ تو ملجأ تواند بود و هم بحکم و فرمانِ تو ملجم چون فاخته بطوقِ معنبر ننازد و چون هدهد بتاجِ مرصّع سر نفرازد و چون کبوتر دعویِ علوِّ نسب نکند و چون همای عالمیان را بفرِّسایهٔ خویش محتاج نداند ، یَرضَی بِضِیقِ عُشِّهِ وَ یَقنَعُ بِضَنکِ عَیشِهِ ؛ اگر با او بازی شکر گوید و اگرش بسوزی، برگِ شکایت ندارد .

لِکُلٍّ مِنَ الاَیَّامِ عِندِیَ عَادَهٌٔ
فَاِن سَاءَنِی صَبرٌ وَ اِن سَرَّ نِی شُکرُ
زاغ بچّه گفت: ای مادر، نیکو گفتی و درین سخن آسودگی و فراغِ خاطر من می‌طلبی، لیکن شوهری که من او را زدن و راندن توانم، در میانِ مرغان چه مقدار دارد و چون شوهر چنین باشد، مرا در میانِ طوایفِ مردمان و اقران چه سربلندی باشد؟ من از بهر رغادتِ عیشِ خویش وغادتِ شوهر چگونه روا دارم که خود در حکمِ او باشم ؟

اَلَارَبَّ ذُلٍّ سَاقَ لِلنَّفسِ عِزَّهًٔ
اَلَارَبَّ ذُلٍّ سَاقَ لِلنَّفسِ عِزَّهًٔ
این فسانه از بهر آن گفتم که چون بر سپاه تو سایهٔ من گران بیاید و پیشِ تو پایهٔ من بلند نبینند، هم ملکِ تو بی‌شکوه باشد و هم دشمنِ من بی‌هراس. زیرک گفت: این سخن هم بگوشِ جان اصغا رفت و اندیشه بر تنفیذ احکامِ آن گماشته شد. اگر از ضوابط و روابطِ این کار چیزی باقیست بگوی و ناگفته مگذار که هر آنچ گوئی از قبولِ آن چاره نیست.

وَ اِنّی لَو تَعَانِدُنِی شِمَالِی
عِنَادَکَ مَا وَصَلتُ بِهَا یَمِینِی
زروی گفت: بدانک چون من کمرِ چاکری تو بر میان بستم و تو کلاهِ مهتری برسر نهادی، من هر سخنی اگرچ دانم، با تو نتوانم گفت، چنانک آن مرد را با درختِ مردم‌پرست افتاد. زیرک پرسید که چون بود آن داستان ؟
تعداد ابیات: ۴
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:داستانِ موش با گربه
گوهر بعدی:داستان درخت مردم پرست
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.