هوش مصنوعی:
این شعر بر اهمیت سخن و گفتار تأکید دارد و بیان میکند که سخن روح زندگی و جوهر جان است. شاعر با استفاده از تصاویر طبیعت مانند بلبل، چمن و گل، زیبایی و تأثیر کلام را توصیف میکند و خاموشی را ناپسند میداند. همچنین، شعر به نقش سخن در ایجاد ارتباط و انتقال معنا اشاره دارد و آن را به عنوان اصل وجود موجودات معرفی میکند.
رده سنی:
16+
این شعر دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که ممکن است برای کودکان قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارهها و تصاویر پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد که معمولاً در نوجوانان و بزرگسالان یافت میشود.
شمارهٔ ۲۲ - صدای سروش برای ثناگستری چمن کشمیر
مرا این نغمه مالد دم به دم گوش
که بلبل در چمن عیب است خاموش
ز لب مهر خموشی زود برگیر
زبان را در پس دندان مکن پیر
چه خاموشی، چمن را گوش کر نیست
فغان عندلیبان بیاثر نیست
محیط جسم را نطق است گوهر
زبان بی سخن، برگیست بی بر
ز دریای سخن، از یک صدف در
جهانی را توان کرد از گهر پر
سخن روح است و پیکر جوهر جان
سخن را هست منت بر سر جان
کسی را بر سخن انگشت رد نیست
سخن از ملک جان است، از جسد نیست
سخن سازد جوان چرخ کهن را
چه منتهاست بر گردون سخن را
سخن منسوخ بودی گر در ایام
نبردی هیچکس را، هیچکس نام
سخن را گر قضا از عرصه رُفتی
به عالم، کس چه گفتی یا شنفتی
زبانی کز سخن بیکار باشد
زبان صورت دیوار باشد
سخن اصل وجود کاینات است
سخن پیرایه ذات و صفات است
ز بس طبعم به فکر گلشن افتاد
سخن با غنچه در یک پیرهن زاد
حدیث گل چنان افسانهام شد
که بلبل آمد و پروانهام شد
به قمری گفتم از سرو آنقدر من
که طوق از منتم سودش به گردن
ثناگستر نباشم چون چمن را؟
کند حرف چمن، رنگین سخن را
زبانم حرف گل چون کرد آغاز
به جای گوش، گل را شد دهن باز
حکایت آنقدر گفتم ز بستان
که اعضایم شد اجزای گلستان
به باغ فکر ازین گلشن ستایی
کفی دارم ز گل چیدن حنایی
که بلبل در چمن عیب است خاموش
ز لب مهر خموشی زود برگیر
زبان را در پس دندان مکن پیر
چه خاموشی، چمن را گوش کر نیست
فغان عندلیبان بیاثر نیست
محیط جسم را نطق است گوهر
زبان بی سخن، برگیست بی بر
ز دریای سخن، از یک صدف در
جهانی را توان کرد از گهر پر
سخن روح است و پیکر جوهر جان
سخن را هست منت بر سر جان
کسی را بر سخن انگشت رد نیست
سخن از ملک جان است، از جسد نیست
سخن سازد جوان چرخ کهن را
چه منتهاست بر گردون سخن را
سخن منسوخ بودی گر در ایام
نبردی هیچکس را، هیچکس نام
سخن را گر قضا از عرصه رُفتی
به عالم، کس چه گفتی یا شنفتی
زبانی کز سخن بیکار باشد
زبان صورت دیوار باشد
سخن اصل وجود کاینات است
سخن پیرایه ذات و صفات است
ز بس طبعم به فکر گلشن افتاد
سخن با غنچه در یک پیرهن زاد
حدیث گل چنان افسانهام شد
که بلبل آمد و پروانهام شد
به قمری گفتم از سرو آنقدر من
که طوق از منتم سودش به گردن
ثناگستر نباشم چون چمن را؟
کند حرف چمن، رنگین سخن را
زبانم حرف گل چون کرد آغاز
به جای گوش، گل را شد دهن باز
حکایت آنقدر گفتم ز بستان
که اعضایم شد اجزای گلستان
به باغ فکر ازین گلشن ستایی
کفی دارم ز گل چیدن حنایی
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱ - تعریف چشمه ورناک
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳ - در تعریف پیرپنجال
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.