هوش مصنوعی:
این متن شعری عاشقانه و غمگین است که در آن شاعر از فراق و دوری از معشوق شکایت میکند و درد دلهای خود را بیان مینماید. او از جذبه گفتگوی معشوق، آرزوی دیدار او، و رنج دوری میگوید. همچنین، از ناامیدی، حسرت، و تأثیرات روحی این دوری سخن میراند. در بخشی از شعر، معشوق نیز پاسخ میدهد و از رنج خود میگوید. شعر پر از تصاویر احساسی و استعارههای زیبا است.
رده سنی:
16+
متن دارای مضامین عاطفی عمیق و پیچیده است که درک آن ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند فراق، حسرت، و ناامیدی نیاز به بلوغ عاطفی دارند.
شمارهٔ ۵ - و برای او همچنین
قاسم زار با عروس گفت که خوش به سوی تو
میکشدم کشان کشان جذبه گفتگوی تو
میروم و نمیرود از دلم آرزوی تو
وه که به کام دشمنان دور شدم ز کوی تو
بر نگرفته کام دل سیر ندیده روی تو
بین که عموی من ز دل آه و فغان همی کشد
در صف نینوا چون ناله چسان همی کشد
آه مکش که آه سرد رشته جان همیکشد
بخت سیاهم از درت موی کشان همیکد
آه چگونه بگسلمرشته جان ز موی تو
رفتم و آتش غمت ماند به سینه مشتعل
دست مراد کوته و پای امید منفعل
از پس مرگ سر زند گرگل حسرتم گل
بیتو چسان ز بوی گل تازه کنم مشام دل
خار که نیست در جهان هیچ گلی به بوی تو
گفت عروس بینوا با لب خشک و چشم تر
چندم از این سخن زنی تیر فراق بر جگر
سوختن و نمیکند بر دلت آه من اثر
خوی تو نیست در ملک خلق تو نیست در بشر
ای ملک و بشر همه بنده خلق و خوی تو
رفتی و بستی از من ای تازه جوان دگر نظر
بود سیاه روز من بعد تو شد سیاهتر
پس چه کنم ز داغ تو گر نکنم سیه بسیر
چون روم از جهان بدر خام غم تو در جگر
نشکفد ار مزار من جز گل آرزوی تو
شور مخالفین بپا بنگر و احتراز کن
پا ز عراقیان بکش رو به سوی حجاز کن
یا بنشین ز مرحمت همره دوست راز کن
ای گل تازه یک نفس پرده ز چهره باز کن
تا نفسی برآورد بلبل بذله گوی تو
ای پسرعموی من چند کنی مشوشم؟
ز اشک دو چشم و آه دل غرقه به آب و آتشم
(صامت) از این مثقال تو سوختم و بدین خوشم
پای اگر چو محتشم از ره بندگی کشم
به که به زندگی کشم پا ز حریم کوی تو
میکشدم کشان کشان جذبه گفتگوی تو
میروم و نمیرود از دلم آرزوی تو
وه که به کام دشمنان دور شدم ز کوی تو
بر نگرفته کام دل سیر ندیده روی تو
بین که عموی من ز دل آه و فغان همی کشد
در صف نینوا چون ناله چسان همی کشد
آه مکش که آه سرد رشته جان همیکشد
بخت سیاهم از درت موی کشان همیکد
آه چگونه بگسلمرشته جان ز موی تو
رفتم و آتش غمت ماند به سینه مشتعل
دست مراد کوته و پای امید منفعل
از پس مرگ سر زند گرگل حسرتم گل
بیتو چسان ز بوی گل تازه کنم مشام دل
خار که نیست در جهان هیچ گلی به بوی تو
گفت عروس بینوا با لب خشک و چشم تر
چندم از این سخن زنی تیر فراق بر جگر
سوختن و نمیکند بر دلت آه من اثر
خوی تو نیست در ملک خلق تو نیست در بشر
ای ملک و بشر همه بنده خلق و خوی تو
رفتی و بستی از من ای تازه جوان دگر نظر
بود سیاه روز من بعد تو شد سیاهتر
پس چه کنم ز داغ تو گر نکنم سیه بسیر
چون روم از جهان بدر خام غم تو در جگر
نشکفد ار مزار من جز گل آرزوی تو
شور مخالفین بپا بنگر و احتراز کن
پا ز عراقیان بکش رو به سوی حجاز کن
یا بنشین ز مرحمت همره دوست راز کن
ای گل تازه یک نفس پرده ز چهره باز کن
تا نفسی برآورد بلبل بذله گوی تو
ای پسرعموی من چند کنی مشوشم؟
ز اشک دو چشم و آه دل غرقه به آب و آتشم
(صامت) از این مثقال تو سوختم و بدین خوشم
پای اگر چو محتشم از ره بندگی کشم
به که به زندگی کشم پا ز حریم کوی تو
وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب: چند بندی
تعداد ابیات: ۲۱
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۴ - مرثیه در خرابه شام
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶ - و برای او همچنین
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.