هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه از درد عشق و سوز دل سخن می‌گوید. شاعر از سوز عشق و تیزی خنجر دل‌آزاری معشوق شکایت دارد و اشاره‌ای به زلف کج و چشمان زیبای معشوق می‌کند. همچنین، از نافرمانی و ستمگری معشوق و ناتوانی از فرار از این عشق نافرجام می‌نالد.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عاشقانه و استفاده از استعاره‌های پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از واژه‌ها و ترکیبات قدیمی نیاز به دانش ادبی بیشتری دارد.

شمارهٔ ۶۱۰

نیست از سوز تو جانرا نه گزیر
سر ندارد ز سر خنجر تیز تو ستیز

و نه گریز آرزو میبرم آن سوز زهی آتش طبع
خاطرم می کشد آن تیغ زهی خاطر تیز

گفتهای زلف کجم دار بدست و مگوی
ماند این هم به همان نکته که کج دار و مریز

نیست شرط ادب ای گرد بر آن در منشین
زحمت خود برای باد از آن که برخیز

خلق گویند گریز از ستم زلف و رخش
روز روشن به چنین بند چه امکان گریز

هر که خواند از سخنم وصف رخ خوب تو گفت
نکند کس به ازین معنی ناز ک انگیز

دست زد در رسن زلف تو دزدیده کمال
بافتی دزد در دستش هم از آنجا آویز
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۰۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.