۲۶۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۱۰

نیست از سوز تو جانرا نه گزیر
سر ندارد ز سر خنجر تیز تو ستیز

و نه گریز آرزو میبرم آن سوز زهی آتش طبع
خاطرم می کشد آن تیغ زهی خاطر تیز

گفتهای زلف کجم دار بدست و مگوی
ماند این هم به همان نکته که کج دار و مریز

نیست شرط ادب ای گرد بر آن در منشین
زحمت خود برای باد از آن که برخیز

خلق گویند گریز از ستم زلف و رخش
روز روشن به چنین بند چه امکان گریز

هر که خواند از سخنم وصف رخ خوب تو گفت
نکند کس به ازین معنی ناز ک انگیز

دست زد در رسن زلف تو دزدیده کمال
بافتی دزد در دستش هم از آنجا آویز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۰۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.