۲۶۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۳۷

چو چشم مست تو دیدم خمارم از دیده
گشاد چشم تو اشکم دمادم از دیده

ز دیده دل به یکی نوش نا رسیده هنوز
هزار نیش به دل بیش دارم از دیده

قرار کردم و گفتم دگر نورزم عشق
که برد عشق تو خواب و قرارم از دیده

در آتش غم عشق تو ریخت خون از چشم
به باد رفت همه کار و بارم از دیده

در آرزوی خیالت سرشک من همه شب
چو دجله گشت روان بر کنارم از دیده

بر تو نامه نوشتن گر اتفاق افتد
به نوک خامه سیاهی بر آرم از دیده

ز دیده خون دل از دیده ریخت بی تو کمال
بیا ببین که چسان دلفگارم از دیده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۳۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.