هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی و فلسفی است که به رابطه انسان و خدا میپردازد. شاعر بیان میکند که انسان مانند ابزاری در دست خدا است و همه وجود و اعمالش از خدا سرچشمه میگیرد. او از مفاهیمی مانند جبر و اختیار، بیماری و بیداری، و عشق و عرفان سخن میگوید و تأکید میکند که همه چیز به اراده خداوند بستگی دارد. شاعر همچنین به تفاوت بین انبیا و کافران اشاره میکند و بیان میکند که انبیا به سوی خداوند گرایش دارند، در حالی که کافران به دنیا وابستهاند.
رده سنی:
16+
این متن حاوی مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با مفاهیم دینی و فلسفی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند جبر و اختیار و رابطه انسان با خدا ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده و دشوار باشد.
بخش ۲۹ - اعتراض مریدان در خلوت وزیر
جُمله گفتند ای وزیر اِنْکار نیست
گفتِ ما چون گفتنِ اَغْیار نیست
اشکِ دیدهست از فِراقِ تو دَوان
آهْ آه است از میانِ جانْ رَوان
طِفْلْ با دایه نَه اِسْتیزَد، وَلیک
گِریَد او گرچه نه بَد داند نه نیک
ما چو چَنگیم و تو زَخْمه میزَنی
زاری از ما نه، تو زاری میکُنی
ما چو ناییم و نَوا در ما زِ توست
ما چو کوهیم و صَدا در ما زِ توست
ما چو شَطْرنجیم اَنْدَر بُرد و مات
بُرد و ماتِ ما زِ توست ای خوشْ صِفات
ما کِه باشیم، ای تو ما را جانِ جان
تا که ما باشیم با تو در میان؟
ما عَدَم هاییم و هستیهای ما
تو وجودِ مُطْلَقی، فانینِما
ما همه شیرانْ ولی شیرِ عَلَم
حَملهشان از باد باشد دَم به دَم
حملهشان پیداست و ناپیداست باد
آن کِه ناپیداست، هرگز گُم مَباد
بادِ ما و بودِ ما از دادِ توست
هستیِ ما جُمله از ایجادِ توست
لَذَّتِ هستی نِمودی نیست را
عاشقِ خود کرده بودی نیست را
لَذَّتِ اِنْعامِ خود را وا مگیر
نُقل و باده وْ جامِ خود را وا مگیر
وَرْ بگیری، کیْت جست و جو کُند؟
نَقْشْ با نَقّاش چون نیرو کُند؟
مَنْگَر اَنْدَر ما، مَکُن در ما نَظَر
اَنْدَر اِکْرام و سَخایِ خود نِگَر
ما نبودیم و تَقاضامان نبود
لُطفِ تو ناگفتۀ ما میشُنود
نَقْش باشد پیشِ نَقّاش و قَلَم
عاجِز و بَسته چو کودک در شِکَم
پیشِ قُدرتْ خَلْقِ جُملهیْ بارگَهْ
عاجِزان چون پیشِ سوزَن کارگَهْ
گاه نَقْشَش دیو و گَهْ آدم کُند
گاه نَقْشَش شادی و گَهْ غم کُند
دست نه، تا دست جُنبانَد به دَفْع
نُطْق نه، تا دَم زَنَد در ضَرّ و نَفْع
تو زِ قُرآن بازخوانْ تَفسیرِ بَیت
گفت ایزد ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْت
گَر بِپَرّانیم تیر، آن نه زِ ماست
ما کَمان و تیراَنْدازَش خداست
این نه جَبر، این معنیِ جَبّاری است
ذِکْرِ جَبّاری برایِ زاری است
زاریِ ما شُد دلیلِ اِضْطِرار
خَجْلَتِ ما شُد دلیلِ اختیار
گَر نبودی اختیارْ این شَرمْ چیست؟
وین دَریغ و خَجْلَت و آزَرْم چیست؟
زَجْرِ شاگردان و استادان چراست؟
خاطِر از تَدبیرها گَردان چراست؟
وَرْ تو گویی غافِل است از جَبرْ او
ماهِ حَقْ پنهان کُند در ابر رو
هست این را خوش جواب اَرْ بِشْنَوی
بُگْذری از کُفر و در دین بِگْرَوی
حَسرت و زاری گَهِ بیماری است
وَقتِ بیماری همه بیداری است
آن زمان که میشَوی بیمارْ تو
میکُنی از جُرمْ اِسْتِغْفار تو
مینِمایَد بر تو زشتیِّ گُنَه
میکُنی نیَّت که باز آیَم به رَهْ
عَهد و پیمان میکُنی که بَعد ازین
جُز که طاعَت نَبْوَدَم کاری گُزین
پَس یَقین گشت این که بیماری تو را
میبِبَخشَد هوش و بیداری تو را
پس بِدان این اَصل را ای اَصلْجو
هر کِه را دَرد است، او بُردهست بو
هر کِه او بیدارتَر، پُر دَردتَر
هر کِه او آگاهتر، رُخ زَردتَر
گَر زِ جَبرَش آگهی، زاریْت کو؟
بینِشِ زَنجیرِ جَبّاریْت کو؟
بَسته در زنجیر، چون شادی کُند؟
کِی اسیرِ حَبسْ آزادی کُند؟
وَرْ تو میبینی که پایَت بَستهاند
بر تو سَرهنگانِ شَهْ بِنْشَستهاند
پس تو سَرهنگی مَکُن با عاجِزان
زان که نَبْوَد طَبْع و خویِ عاجِز آن
چون تو جَبرِ او نمیبینی، مگو
وَرْ هَمیبینی، نشانِ دیدْ کو؟
در هر آن کاری که مَیْل اَسْتَت بِدان
قُدرتِ خود را هَمی بینی عِیان
وَنْدَر آن کاری که مَیلَت نیست و خواست
خویش را جَبری کُنی کین از خداست
اَنْبیا در کارِ دنیا جَبریاَند
کافِران در کارِ عُقبی جَبریاَند
اَنْبیا را کارِ عُقبی اِخْتیار
جاهِلان را کارِ دنیا اِخْتیار
زان که هر مُرغی به سویِ جِنْسِ خویش
میپَرَد، او در پَس و جانْ پیشْ پیش
کافِران چون جِنْسِ سِجّین آمدند
سِجْنِ دنیا را خوشْ آیین آمدند
اَنْبیا چون جِنْسِ عِلّیّین بُدند
سویِ عِلّیّین جان و دل شُدند
این سُخَن پایان ندارد، لیکْ ما
باز گوییم آن تمامِ قِصّه را
گفتِ ما چون گفتنِ اَغْیار نیست
اشکِ دیدهست از فِراقِ تو دَوان
آهْ آه است از میانِ جانْ رَوان
طِفْلْ با دایه نَه اِسْتیزَد، وَلیک
گِریَد او گرچه نه بَد داند نه نیک
ما چو چَنگیم و تو زَخْمه میزَنی
زاری از ما نه، تو زاری میکُنی
ما چو ناییم و نَوا در ما زِ توست
ما چو کوهیم و صَدا در ما زِ توست
ما چو شَطْرنجیم اَنْدَر بُرد و مات
بُرد و ماتِ ما زِ توست ای خوشْ صِفات
ما کِه باشیم، ای تو ما را جانِ جان
تا که ما باشیم با تو در میان؟
ما عَدَم هاییم و هستیهای ما
تو وجودِ مُطْلَقی، فانینِما
ما همه شیرانْ ولی شیرِ عَلَم
حَملهشان از باد باشد دَم به دَم
حملهشان پیداست و ناپیداست باد
آن کِه ناپیداست، هرگز گُم مَباد
بادِ ما و بودِ ما از دادِ توست
هستیِ ما جُمله از ایجادِ توست
لَذَّتِ هستی نِمودی نیست را
عاشقِ خود کرده بودی نیست را
لَذَّتِ اِنْعامِ خود را وا مگیر
نُقل و باده وْ جامِ خود را وا مگیر
وَرْ بگیری، کیْت جست و جو کُند؟
نَقْشْ با نَقّاش چون نیرو کُند؟
مَنْگَر اَنْدَر ما، مَکُن در ما نَظَر
اَنْدَر اِکْرام و سَخایِ خود نِگَر
ما نبودیم و تَقاضامان نبود
لُطفِ تو ناگفتۀ ما میشُنود
نَقْش باشد پیشِ نَقّاش و قَلَم
عاجِز و بَسته چو کودک در شِکَم
پیشِ قُدرتْ خَلْقِ جُملهیْ بارگَهْ
عاجِزان چون پیشِ سوزَن کارگَهْ
گاه نَقْشَش دیو و گَهْ آدم کُند
گاه نَقْشَش شادی و گَهْ غم کُند
دست نه، تا دست جُنبانَد به دَفْع
نُطْق نه، تا دَم زَنَد در ضَرّ و نَفْع
تو زِ قُرآن بازخوانْ تَفسیرِ بَیت
گفت ایزد ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْت
گَر بِپَرّانیم تیر، آن نه زِ ماست
ما کَمان و تیراَنْدازَش خداست
این نه جَبر، این معنیِ جَبّاری است
ذِکْرِ جَبّاری برایِ زاری است
زاریِ ما شُد دلیلِ اِضْطِرار
خَجْلَتِ ما شُد دلیلِ اختیار
گَر نبودی اختیارْ این شَرمْ چیست؟
وین دَریغ و خَجْلَت و آزَرْم چیست؟
زَجْرِ شاگردان و استادان چراست؟
خاطِر از تَدبیرها گَردان چراست؟
وَرْ تو گویی غافِل است از جَبرْ او
ماهِ حَقْ پنهان کُند در ابر رو
هست این را خوش جواب اَرْ بِشْنَوی
بُگْذری از کُفر و در دین بِگْرَوی
حَسرت و زاری گَهِ بیماری است
وَقتِ بیماری همه بیداری است
آن زمان که میشَوی بیمارْ تو
میکُنی از جُرمْ اِسْتِغْفار تو
مینِمایَد بر تو زشتیِّ گُنَه
میکُنی نیَّت که باز آیَم به رَهْ
عَهد و پیمان میکُنی که بَعد ازین
جُز که طاعَت نَبْوَدَم کاری گُزین
پَس یَقین گشت این که بیماری تو را
میبِبَخشَد هوش و بیداری تو را
پس بِدان این اَصل را ای اَصلْجو
هر کِه را دَرد است، او بُردهست بو
هر کِه او بیدارتَر، پُر دَردتَر
هر کِه او آگاهتر، رُخ زَردتَر
گَر زِ جَبرَش آگهی، زاریْت کو؟
بینِشِ زَنجیرِ جَبّاریْت کو؟
بَسته در زنجیر، چون شادی کُند؟
کِی اسیرِ حَبسْ آزادی کُند؟
وَرْ تو میبینی که پایَت بَستهاند
بر تو سَرهنگانِ شَهْ بِنْشَستهاند
پس تو سَرهنگی مَکُن با عاجِزان
زان که نَبْوَد طَبْع و خویِ عاجِز آن
چون تو جَبرِ او نمیبینی، مگو
وَرْ هَمیبینی، نشانِ دیدْ کو؟
در هر آن کاری که مَیْل اَسْتَت بِدان
قُدرتِ خود را هَمی بینی عِیان
وَنْدَر آن کاری که مَیلَت نیست و خواست
خویش را جَبری کُنی کین از خداست
اَنْبیا در کارِ دنیا جَبریاَند
کافِران در کارِ عُقبی جَبریاَند
اَنْبیا را کارِ عُقبی اِخْتیار
جاهِلان را کارِ دنیا اِخْتیار
زان که هر مُرغی به سویِ جِنْسِ خویش
میپَرَد، او در پَس و جانْ پیشْ پیش
کافِران چون جِنْسِ سِجّین آمدند
سِجْنِ دنیا را خوشْ آیین آمدند
اَنْبیا چون جِنْسِ عِلّیّین بُدند
سویِ عِلّیّین جان و دل شُدند
این سُخَن پایان ندارد، لیکْ ما
باز گوییم آن تمامِ قِصّه را
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۴۸
۱۲۴۶
حمایت مالی از گوهرین
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۲۸ - جواب گفتن وزیر کی خلوت را نمیشکنم
گوهر بعدی:بخش ۳۰ - نومید کردن وزیر مریدان را از رفض خلوت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.