هوش مصنوعی:
این متن به داستان ساحران فرعون و موسی اشاره میکند که چگونه ساحران پس از مواجهه با معجزه موسی، به حقانیت او ایمان آوردند و دست و پای خود را در این راه از دست دادند. سپس متن به اهمیت گوش دادن و یادگیری قبل از سخن گفتن اشاره میکند و تأکید میکند که نطق و بیان تنها از طریق شنیدن و درک صحیح حاصل میشود. همچنین، متن به اهمیت لقمه حلال و تأثیر آن بر رفتار و اندیشه انسان میپردازد و تأکید میکند که لقمه حرام باعث جهل و غفلت میشود.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق دینی و اخلاقی است که برای درک کامل آن، نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربه زندگی وجود دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و مفاهیم فلسفی در متن، آن را برای کودکان دشوار میکند.
بخش ۸۸ - تعظیم ساحران مر موسی را علیهالسلام کی چه میفرمایی اول تو اندازی عصا
ساحِران در عَهْدِ فرعونِ لَعین
چون مِری کردند با موسی به کین
لیک موسی را مُقدَّم داشتند
ساحِرانْ او را مُکَرَّم داشتند
زان که گُفتَندَش که فرمانْ آنِ توست
گَر هَمی خواهی، عَصا تو فْکَن نَخُست
گفت نی، اَوّل شما ای ساحِران
اَفْکَنید ان مَکْرها را در میان
این قَدَر تَعْظیمْ دینْشان را خرید
کَزْ مِری آن دست و پاهاشان بُرید
ساحِران چون حَقِّ او بِشْناختند
دست و پا در جُرمِ آن دَرباختند
لُقمه و نکتهست کامِل را حَلال
تو نهیی کامل، مَخور، میباش لال
چون تو گوشی، او زبان، نی جِنْسِ تو
گوشها را حَق بِفَرمود اَنْصِتوا
کودکْ اَوَّل چون بِزایَد شیرْنوش
مُدّتی خامُش بُوَد او جُمله گوش
مُدّتی میبایَدَش لَبْ دوختن
از سُخَن، تا او سُخَن آموختن
وَرْ نباشد گوش و تیتی میکُند
خویشتن را گُنگِ گیتی میکُند
کَرِّ اصلی کِشْ نَبُد زآغازْ گوش
لال باشد، کِی کُند در نُطْقْ جوش؟
زان که اَوَّلْ سَمْعْ باید نُطْق را
سویِ مَنْطِق از رَهِ سَمْعْ اَنْدَر آ
اُدْخُلُو الْاَبْیاتَ مِنْ اَبْوابِها
وَاطْلُبُوا الْاَغْراضَ فی اَسْبابِها
نُطْق کان موقوفِ راهِ سَمْع نیست
جُز که نُطْقِ خالِقِ بیطَمْع نیست
مُبْدِع است او، تابِعِ اُستاد نی
مُسْنِدِ جُمله، وِرا اِسْناد نی
باقیانْ هم در حِرَفْ هم در مَقال
تابِعِ اُستاد و مُحتاجِ مِثال
زین سُخَن گَر نیستی بیگانهیی
دَلْق و اشکی گیر در ویرانهیی
زان که آدم زان عِتاب از اشکْ رَست
اشکِ تَر باشد دَمِ توبهپَرَست
بَهرِ گریه آمد آدم بر زمین
تا بُوَد گریان و نالان و حَزین
آدم از فردوس و از بالایِ هفت
پایْ ماچان از برایِ عُذْر رفت
گَر زِ پُشتِ آدمی، وَزْ صُلْبِ او
در طَلَب میباش هم در طُلْبِ او
زآتشِ دلْ وآبِ دیده نُقْل ساز
بوستان از ابر و خورشید است باز
تو چه دانی قَدْرِ آبِ دیدگان؟
عاشقِ نانی تو چون نادیدگان
گَر تو این اَنْبان زِ نانْ خالی کُنی
پُر زِ گوهرهایِ اِجْلالی کُنی
طِفْلِ جان از شیرِ شَیْطان باز کُن
بَعد از آنَش با مَلَک اَنْباز کُن
تا تو تاریک و مَلول و تیرهیی
دان که با دیوِ لَعینْ هَمشیرهیی
لُقمهیی کو نور اَفْزود و کَمال
آن بُوَد آوَرْده از کَسْبِ حَلال
روغنی کایَد چراغِ ما کُشَد
آبْ خوانَش، چون چراغی را کُشَد
عِلْم و حِکْمَت زایَد از لُقمهیْ حَلال
عشق و رِقَّت آید از لُقمهیْ حَلال
چون زِ لُقمه تو حَسَد بینیّ و دام
جَهْل و غَفلَت زایَد، آن را دان حَرام
هیچ گندم کاری و جو بَر دَهَد؟
دیدهیی اسبی که کُرّهیْ خَر دَهَد؟
لُقمه تُخْم است و بَرَش اندیشهها
لُقمه بَحْر و گوهرش اندیشهها
زایَد از لُقمهیْ حَلال اَنْدَر دَهان
مَیْلِ خِدمَت، عَزْمِ رَفتن آن جهان
چون مِری کردند با موسی به کین
لیک موسی را مُقدَّم داشتند
ساحِرانْ او را مُکَرَّم داشتند
زان که گُفتَندَش که فرمانْ آنِ توست
گَر هَمی خواهی، عَصا تو فْکَن نَخُست
گفت نی، اَوّل شما ای ساحِران
اَفْکَنید ان مَکْرها را در میان
این قَدَر تَعْظیمْ دینْشان را خرید
کَزْ مِری آن دست و پاهاشان بُرید
ساحِران چون حَقِّ او بِشْناختند
دست و پا در جُرمِ آن دَرباختند
لُقمه و نکتهست کامِل را حَلال
تو نهیی کامل، مَخور، میباش لال
چون تو گوشی، او زبان، نی جِنْسِ تو
گوشها را حَق بِفَرمود اَنْصِتوا
کودکْ اَوَّل چون بِزایَد شیرْنوش
مُدّتی خامُش بُوَد او جُمله گوش
مُدّتی میبایَدَش لَبْ دوختن
از سُخَن، تا او سُخَن آموختن
وَرْ نباشد گوش و تیتی میکُند
خویشتن را گُنگِ گیتی میکُند
کَرِّ اصلی کِشْ نَبُد زآغازْ گوش
لال باشد، کِی کُند در نُطْقْ جوش؟
زان که اَوَّلْ سَمْعْ باید نُطْق را
سویِ مَنْطِق از رَهِ سَمْعْ اَنْدَر آ
اُدْخُلُو الْاَبْیاتَ مِنْ اَبْوابِها
وَاطْلُبُوا الْاَغْراضَ فی اَسْبابِها
نُطْق کان موقوفِ راهِ سَمْع نیست
جُز که نُطْقِ خالِقِ بیطَمْع نیست
مُبْدِع است او، تابِعِ اُستاد نی
مُسْنِدِ جُمله، وِرا اِسْناد نی
باقیانْ هم در حِرَفْ هم در مَقال
تابِعِ اُستاد و مُحتاجِ مِثال
زین سُخَن گَر نیستی بیگانهیی
دَلْق و اشکی گیر در ویرانهیی
زان که آدم زان عِتاب از اشکْ رَست
اشکِ تَر باشد دَمِ توبهپَرَست
بَهرِ گریه آمد آدم بر زمین
تا بُوَد گریان و نالان و حَزین
آدم از فردوس و از بالایِ هفت
پایْ ماچان از برایِ عُذْر رفت
گَر زِ پُشتِ آدمی، وَزْ صُلْبِ او
در طَلَب میباش هم در طُلْبِ او
زآتشِ دلْ وآبِ دیده نُقْل ساز
بوستان از ابر و خورشید است باز
تو چه دانی قَدْرِ آبِ دیدگان؟
عاشقِ نانی تو چون نادیدگان
گَر تو این اَنْبان زِ نانْ خالی کُنی
پُر زِ گوهرهایِ اِجْلالی کُنی
طِفْلِ جان از شیرِ شَیْطان باز کُن
بَعد از آنَش با مَلَک اَنْباز کُن
تا تو تاریک و مَلول و تیرهیی
دان که با دیوِ لَعینْ هَمشیرهیی
لُقمهیی کو نور اَفْزود و کَمال
آن بُوَد آوَرْده از کَسْبِ حَلال
روغنی کایَد چراغِ ما کُشَد
آبْ خوانَش، چون چراغی را کُشَد
عِلْم و حِکْمَت زایَد از لُقمهیْ حَلال
عشق و رِقَّت آید از لُقمهیْ حَلال
چون زِ لُقمه تو حَسَد بینیّ و دام
جَهْل و غَفلَت زایَد، آن را دان حَرام
هیچ گندم کاری و جو بَر دَهَد؟
دیدهیی اسبی که کُرّهیْ خَر دَهَد؟
لُقمه تُخْم است و بَرَش اندیشهها
لُقمه بَحْر و گوهرش اندیشهها
زایَد از لُقمهیْ حَلال اَنْدَر دَهان
مَیْلِ خِدمَت، عَزْمِ رَفتن آن جهان
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۳۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۸۷ - تفسیر قول فریدالدین عطار قدس الله روحه تو صاحب نفسی ای غافل میان خاک خون میخور که صاحبدل اگر زهری خورد آن انگبین باشد
گوهر بعدی:بخش ۸۹ - باز گفتن بازرگان با طوطی آنچ دید از طوطیان هندوستان
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.