هوش مصنوعی:
این متن شعری است که از زبان یک ستون (استن) در مسجد پیامبر اسلام نقل میشود. ستون از هجرت پیامبر ناله میکند و از فراق او میگرید. پیامبر از ستون میپرسد چه میخواهد و ستون پاسخ میدهد که میخواهد همیشه باقی بماند. پیامبر به ستون وعده میدهد که در آخرت به صورت درختی تبدیل شود که همیشه سبز و تازه بماند. سپس متن به موضوعاتی مانند تقلید کورکورانه، استدلالهای نادرست، و اهمیت بینش و بصیرت در دین میپردازد. همچنین به معجزات پیامبران و نقش آنها در هدایت مردم اشاره میکند.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آنها نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با مفاهیم دینی و عرفانی دارد. همچنین استفاده از استعارهها و نمادهای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
بخش ۱۰۵ - نالیدن ستون حنانه چون برای پیغامبر صلی الله علیه و سلم منبر ساختند کی جماعت انبوه شد گفتند ما روی مبارک ترا بهنگام وعظ نمیبینیم و شنیدن رسول و صحابه آن ناله را و سال و جواب مصطفی صلی الله علیه و سلم با ستون صریح
اُسْتُنِ حَنّانه از هَجْرِ رَسول
ناله میزد، هَمچو اَرْبابِ عُقول
گفت پیغامبر چه خواهی ای سُتون؟
گفت جانم از فِراقَت گشت خون
مَسْنَدَت من بودم، از من تاختی
بر سَرِ مِنْبَر تو مَسْنَد ساختی
گفت خواهی که تو را نَخْلی کُنند؟
شرقی و غربی زِ تو میوه چِنَند؟
یا در آن عالَمْ حَقَت سَروی کُند؟
تا تَر و تازه بِمانی تا اَبَد؟
گفت آن خواهم که دایم شُد بَقاش
بِشْنو ای غافِل کَم از چوبی مَباش
آن سُتون را دَفْن کرد اَنْدر زمین
تا چو مَردم حَشْر گردد یَوْمِ دین
تا بِدانی هرکِه را یَزدان بِخوانْد
از همه کارِ جَهانْ بیکار مانْد
هرکِه را باشد زِ یزدانْ کار و بار
یافت بارْ آنجا و بیرون شُد زِ کار
آن کِه او را نَبْوَد از اَسْرارْ داد
کِی کُند تَصدیقْ او نالهیْ جَماد؟
گوید آری، نه زِ دل بَهرِ وِفاق
تا نگویَنْدَش که هست اَهلِ نِفاق
گَر نِیَنْدی واقِفانِ اَمرِ کُن
در جهانْ رَد گشته بودی این سُخُن
صد هزاران زَاهْلِ تَقلید و نِشان
اَفْکَنَدْشان نیم وَهْمی در گُمان
که به ظَنْ تَقلید و اِسْتدلالَشان
قایم است و جُمله پَرّ و بالَشان
شُبههیی اَنْگیزد آن شَیْطانِ دون
دَر فُتَند این جُمله کورانْ سَرنِگون
پایِ اِسْتدلالیانْ چوبین بُوَد
پایِ چوبینْ سَخت بیتَمْکین بُوَد
غیرِ آن قُطْبِ زمانِ دیدهوَرْ
کَزْ ثَباتَش کوه گردد خیرهسَر
پایِ نابینا عَصا باشد، عَصا
تا نَیُفتَد سَرنگونْ او بر حَصا
آن سَواری کو سِپَه را شُد ظَفَر
اَهلِ دین را کیست؟ سُلْطانِ بَصَر
با عَصا کوران اگر رَهْ دیدهاند
در پَناهِ خَلْقِ روشندیدهاند
گَر نه بینایان بُدَندیّ و شَهان
جُمله کوران مُردهاَنْدی در جهان
نه زِ کوران کِشت آید، نه دُرود
نه عِمارَت، نه تِجارتها و سود
گَر نکردی رَحْمَت و اِفْضالَتان
دَرشِکَستی چوبِ اِسْتِدلالَتان
این عَصا چِه بْوَد؟ قیاسات و دلیل
آن عَصا کِه دادَشان؟ بینا جَلیل
چون عَصا شُد آلَتِ جنگ و نَفیر
آن عَصا را خُرد بِشْکَن ای ضَریر
او عَصاتان داد تا پیشْ آمَدیت
آن عَصا از خَشمْ هم بر وِیْ زَدیت
حَلْقۀ کوران به چه کار اَنْدَرید؟
دیدبان را در میانه آوَرید
دامَن او گیر کو دادَت عَصا
دَر نِگَر کآدَم چهها دید از عَصی
مُعْجزهیْ موسی و اَحمَد را نِگَر
چون عَصا شُد مار و اُسْتُن باخَبَر
از عَصا ماریّ و از اُسْتُن حَنین
پنج نوبَت میزَنَند از بَهرِ دین
گَرنه نامَعْقول بودی این مَزه
کِی بُدی حاجَت به چندین مُعْجزه؟
هرچه مَعقول است، عَقلَش میخورَد
بی بَیانِ مُعجزه، بیجَرّ و مَد
این طَریقِ بِکْرِ نامعْقول بین
در دلِ هر مُقْبلی، مَقْبول بین
هم چُنان کَزْ بیمِ آدمْ دیو و دَد
در جَزایِر دَر رَمیدَند از حَسَد
هم زِ بیمِ مُعْجزاتِ اَنْبیا
سَر کَشیده مُنکِران زیرِ گیا
تا به ناموسِ مُسلمانی زِیَنْد
در تَسَلُّس، تا ندانی که کی اَنْد
هَمچو قَلّابانْ بر آن نَقْدِ تَباه
نُقره میمالَند و نام پادشاه
ظاهِرِ اَلْفاظَشان توحید و شَرع
باطِنِ آن هَمچو در نانْ تُخمِ صَرع
فلسفی را زَهره نه تا دَم زَنَد
دَم زَنَد، دینِ حَقَش بَر هَم زَنَد
دست و پایِ او جَماد و جانِ او
هرچه گوید آن دو در فَرمانِ او
با زبان گَر چه که تُهمَت مینَهَند
دست و پاهاشانْ گواهی میدَهَند
ناله میزد، هَمچو اَرْبابِ عُقول
گفت پیغامبر چه خواهی ای سُتون؟
گفت جانم از فِراقَت گشت خون
مَسْنَدَت من بودم، از من تاختی
بر سَرِ مِنْبَر تو مَسْنَد ساختی
گفت خواهی که تو را نَخْلی کُنند؟
شرقی و غربی زِ تو میوه چِنَند؟
یا در آن عالَمْ حَقَت سَروی کُند؟
تا تَر و تازه بِمانی تا اَبَد؟
گفت آن خواهم که دایم شُد بَقاش
بِشْنو ای غافِل کَم از چوبی مَباش
آن سُتون را دَفْن کرد اَنْدر زمین
تا چو مَردم حَشْر گردد یَوْمِ دین
تا بِدانی هرکِه را یَزدان بِخوانْد
از همه کارِ جَهانْ بیکار مانْد
هرکِه را باشد زِ یزدانْ کار و بار
یافت بارْ آنجا و بیرون شُد زِ کار
آن کِه او را نَبْوَد از اَسْرارْ داد
کِی کُند تَصدیقْ او نالهیْ جَماد؟
گوید آری، نه زِ دل بَهرِ وِفاق
تا نگویَنْدَش که هست اَهلِ نِفاق
گَر نِیَنْدی واقِفانِ اَمرِ کُن
در جهانْ رَد گشته بودی این سُخُن
صد هزاران زَاهْلِ تَقلید و نِشان
اَفْکَنَدْشان نیم وَهْمی در گُمان
که به ظَنْ تَقلید و اِسْتدلالَشان
قایم است و جُمله پَرّ و بالَشان
شُبههیی اَنْگیزد آن شَیْطانِ دون
دَر فُتَند این جُمله کورانْ سَرنِگون
پایِ اِسْتدلالیانْ چوبین بُوَد
پایِ چوبینْ سَخت بیتَمْکین بُوَد
غیرِ آن قُطْبِ زمانِ دیدهوَرْ
کَزْ ثَباتَش کوه گردد خیرهسَر
پایِ نابینا عَصا باشد، عَصا
تا نَیُفتَد سَرنگونْ او بر حَصا
آن سَواری کو سِپَه را شُد ظَفَر
اَهلِ دین را کیست؟ سُلْطانِ بَصَر
با عَصا کوران اگر رَهْ دیدهاند
در پَناهِ خَلْقِ روشندیدهاند
گَر نه بینایان بُدَندیّ و شَهان
جُمله کوران مُردهاَنْدی در جهان
نه زِ کوران کِشت آید، نه دُرود
نه عِمارَت، نه تِجارتها و سود
گَر نکردی رَحْمَت و اِفْضالَتان
دَرشِکَستی چوبِ اِسْتِدلالَتان
این عَصا چِه بْوَد؟ قیاسات و دلیل
آن عَصا کِه دادَشان؟ بینا جَلیل
چون عَصا شُد آلَتِ جنگ و نَفیر
آن عَصا را خُرد بِشْکَن ای ضَریر
او عَصاتان داد تا پیشْ آمَدیت
آن عَصا از خَشمْ هم بر وِیْ زَدیت
حَلْقۀ کوران به چه کار اَنْدَرید؟
دیدبان را در میانه آوَرید
دامَن او گیر کو دادَت عَصا
دَر نِگَر کآدَم چهها دید از عَصی
مُعْجزهیْ موسی و اَحمَد را نِگَر
چون عَصا شُد مار و اُسْتُن باخَبَر
از عَصا ماریّ و از اُسْتُن حَنین
پنج نوبَت میزَنَند از بَهرِ دین
گَرنه نامَعْقول بودی این مَزه
کِی بُدی حاجَت به چندین مُعْجزه؟
هرچه مَعقول است، عَقلَش میخورَد
بی بَیانِ مُعجزه، بیجَرّ و مَد
این طَریقِ بِکْرِ نامعْقول بین
در دلِ هر مُقْبلی، مَقْبول بین
هم چُنان کَزْ بیمِ آدمْ دیو و دَد
در جَزایِر دَر رَمیدَند از حَسَد
هم زِ بیمِ مُعْجزاتِ اَنْبیا
سَر کَشیده مُنکِران زیرِ گیا
تا به ناموسِ مُسلمانی زِیَنْد
در تَسَلُّس، تا ندانی که کی اَنْد
هَمچو قَلّابانْ بر آن نَقْدِ تَباه
نُقره میمالَند و نام پادشاه
ظاهِرِ اَلْفاظَشان توحید و شَرع
باطِنِ آن هَمچو در نانْ تُخمِ صَرع
فلسفی را زَهره نه تا دَم زَنَد
دَم زَنَد، دینِ حَقَش بَر هَم زَنَد
دست و پایِ او جَماد و جانِ او
هرچه گوید آن دو در فَرمانِ او
با زبان گَر چه که تُهمَت مینَهَند
دست و پاهاشانْ گواهی میدَهَند
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۴۱
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۰۴ - در خواب گفتن هاتف مر عمر را رضی الله عنه کی چندین زر از بیت المال بن مرد ده کی در گورستان خفته است
گوهر بعدی:بخش ۱۰۶ - اظهار معجزهٔ پیغمبر صلی الله علیه و سلم به سخن آمدن سنگریزه در دست ابوجهل علیه اللعنه و گواهی دادن سنگریزه بر حقیت محمد صلی الله علیه و سلم به رسالت او
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.