هوش مصنوعی:
لقمان، غلامی خردمند اما فقیر، در میان غلامان دیگر زندگی میکرد. روزی غلامان برای چیدن میوه به باغ رفتند و همه میوهها را خوردند، اما لقمان را به خواجه متهم کردند. خواجه از لقمان عصبانی شد، اما لقمان پیشنهاد کرد که خواجه همه را امتحان کند. خواجه به غلامان آب گرم داد و سپس آنها را به دویدن واداشت. همه غلامان از درد قی کردند و میوههایی که خورده بودند بیرون آمد، اما لقمان تنها آب صاف بیرون داد. این واقعه نشان داد که لقمان بیگناه است و حکمت او آشکار شد. در ادامه، متن به بیان حکمتهای اخلاقی و معنوی میپردازد و تأکید میکند که هر کس باید با جفت خود هماهنگ باشد و برای رسیدن به نور و رهایی، باید خود را آماده کند.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق اخلاقی و حکمتهای معنوی است که برای درک کامل آن، خواننده نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، استفاده از تمثیلها و مفاهیم انتزاعی ممکن است برای کودکان دشوار باشد.
بخش ۱۵۹ - متهم کردن غلامان و خواجهتاشان مر لقمان را کی آن میوههای ترونده را که میآوردیم او خورده است
بود لُقمان پیشِ خواجهیْ خویشتن
در میانِ بَندگانَش خوارْتَن
میفرستاد او غُلامان را به باغ
تا که میوه آیَدَش بَهرِ فَراغ
بود لُقمان در غُلامان چون طُفَیْل
پُر مَعانی، تیرهصورت، هَمچو لَیْل
آن غُلامانْ میوههایِ جمع را
خوش بِخوردَند از نِهیبِ طَمْع را
خواجه را گفتند لُقمان خورْد آن
خواجه بر لُقمان تُرُش گشت و گِران
چون تَفَحُّص کرد لُقمان از سَبَب
در عِتابِ خواجهاَش بُگْشاد لب
گفت لُقمان سَیِّدا پیشِ خدا
بَندهٔ خایِن نباشد مُرتَضی
اِمْتِحان کُن جُملهمان را ای کَریم
سیرَمان دَر دِهْ تو از آبِ حَمیم
بعد از آن ما را به صَحرایی کَلان
تو سَواره، ما پیاده میدَوان
آنگَهان بِنْگر تو بَدکِردار را
صُنْعهایِ کاشِفُ الْاَسرار را
گشت ساقی خواجه از آبِ حَمیم
مَر غُلامان را و خوردند آن زِ بیم
بعد از آن میرانْدَشان در دشتها
میدَویدَنْد آن نَفَر، تَحْت و عُلا
قَی در اُفتادند ایشان از عَنا
آب میآوَردْ زیشان میوهها
چون که لُقمان را دَرآمَد قَی زِ ناف
می بَرآمَد از درونَش آبِ صاف
حِکْمَتِ لُقمان چو دانَد این نِمود
پَس چه باشد حِکْمَتِ رَبُّ الْوجود؟
یَوْمَ تُبْلی وَالسَّرایِرْ کُلُّها
بانَ مِنْکُمْ کامِنٌ لا یُشْتَهی
چون سُقُوا ماءً حَمیمًا قُطِّعَتْ
جُملَةُ الْاَسْتارْ مِمّا اُفْظِعَتْ
نار از آن آمد عَذابِ کافِران
که حَجَر را نار باشد اِمْتِحان
آن دلِ چون سنگْ را ما چند چند
نَرم گفتیم و نمیپَذْرُفت پَند؟
ریشِ بَد را دارویِ بَد یافت رَگ
مَر سَرِ خَر را سَرِ دندانِ سگ
اَلْخَبیثاتُ الْخَبیثین حِکْمَت است
زشت را هم زشتْ جُفت و بابَت است
پس تو هر جُفتی که میخواهی بُرو
مَحْو و همشَکل و صِفاتِ او بِشو
نور خواهی؟ مُسْتَعِدِّ نور شو
دورْ خواهی؟ خویشبین و دور شو
وَرْ رَهی خواهی از این سِجْنِ خَرِب
سَر مَکَش از دوست وَاسْجُدْ وَاقْتَرِب
در میانِ بَندگانَش خوارْتَن
میفرستاد او غُلامان را به باغ
تا که میوه آیَدَش بَهرِ فَراغ
بود لُقمان در غُلامان چون طُفَیْل
پُر مَعانی، تیرهصورت، هَمچو لَیْل
آن غُلامانْ میوههایِ جمع را
خوش بِخوردَند از نِهیبِ طَمْع را
خواجه را گفتند لُقمان خورْد آن
خواجه بر لُقمان تُرُش گشت و گِران
چون تَفَحُّص کرد لُقمان از سَبَب
در عِتابِ خواجهاَش بُگْشاد لب
گفت لُقمان سَیِّدا پیشِ خدا
بَندهٔ خایِن نباشد مُرتَضی
اِمْتِحان کُن جُملهمان را ای کَریم
سیرَمان دَر دِهْ تو از آبِ حَمیم
بعد از آن ما را به صَحرایی کَلان
تو سَواره، ما پیاده میدَوان
آنگَهان بِنْگر تو بَدکِردار را
صُنْعهایِ کاشِفُ الْاَسرار را
گشت ساقی خواجه از آبِ حَمیم
مَر غُلامان را و خوردند آن زِ بیم
بعد از آن میرانْدَشان در دشتها
میدَویدَنْد آن نَفَر، تَحْت و عُلا
قَی در اُفتادند ایشان از عَنا
آب میآوَردْ زیشان میوهها
چون که لُقمان را دَرآمَد قَی زِ ناف
می بَرآمَد از درونَش آبِ صاف
حِکْمَتِ لُقمان چو دانَد این نِمود
پَس چه باشد حِکْمَتِ رَبُّ الْوجود؟
یَوْمَ تُبْلی وَالسَّرایِرْ کُلُّها
بانَ مِنْکُمْ کامِنٌ لا یُشْتَهی
چون سُقُوا ماءً حَمیمًا قُطِّعَتْ
جُملَةُ الْاَسْتارْ مِمّا اُفْظِعَتْ
نار از آن آمد عَذابِ کافِران
که حَجَر را نار باشد اِمْتِحان
آن دلِ چون سنگْ را ما چند چند
نَرم گفتیم و نمیپَذْرُفت پَند؟
ریشِ بَد را دارویِ بَد یافت رَگ
مَر سَرِ خَر را سَرِ دندانِ سگ
اَلْخَبیثاتُ الْخَبیثین حِکْمَت است
زشت را هم زشتْ جُفت و بابَت است
پس تو هر جُفتی که میخواهی بُرو
مَحْو و همشَکل و صِفاتِ او بِشو
نور خواهی؟ مُسْتَعِدِّ نور شو
دورْ خواهی؟ خویشبین و دور شو
وَرْ رَهی خواهی از این سِجْنِ خَرِب
سَر مَکَش از دوست وَاسْجُدْ وَاقْتَرِب
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۵۸ - پرسیدن پیغمبر صلی الله علیه و سلم مر زید را که امروز چونی و چون برخاستی و جواب گفتن او که اصبحت ممنا یا رسول الله
گوهر بعدی:بخش ۱۶۰ - بقیهٔ قصه زید در جواب رسول صلی الله علیه و سلم
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.