۳۴۱ بار خوانده شده
این عَجَبتَر که بر ایشان میگُذشت
صد هزاران خَلْق از صَحرا و دشت
ز آرزویِ سایه جان میباختند
از گِلیمی سایهبان میساختند
سایهٔ آن را نمیدیدند هیچ
صد تَفو بر دیدههایِ پیچْ پیچ
خَتْم کرده قَهْرِ حَق بر دیدهها
که نَبینَد ماه را بینَد سُها
ذَرّهیی را بیند و خورشیدْ نه
لیکْ از لُطْف و کَرَم نومیدْ نه
کاروانها بی نَوا وین میوهها
پُخته میریزد چه سِحْر است ای خدا؟
سیبِ پوسیده هَمیچیدَند خَلْق
دَرهَم افتاده به یَغْما خُشکْحَلْق
گفته هر بَرگ و شکوفهیْ آن غُصون
دَم به دَم یا لَیْتَ قَوْمی یَعْلَمون
بانگ میآمد زِ سویِ هر درخت
سویِ ما آیید خَلْقِ شوربَخت
بانگ میآمد زِ غَیرت بر شَجَر
چَشمَشان بَستیم کَلًا لا وَزَر
گَر کسی میگُفتَشان کین سو رَوید
تا ازین اَشْجارْ مُسْتَسْعِد شوید
جُمله میگُفتند کین مِسْکینِ مَست
از قَضاءُ اللهْ دیوانه شُدهست
مَغزِ این مِسْکین زِ سودایِ دراز
وَزْ ریاضَت گشت فاسِد چون پیاز
او عَجَب میمانْد یا رَب حال چیست؟
خَلْق را این پَرده و اِضْلال چیست؟
خَلْقِ گوناگونِ با صد رای و عقل
یک قَدَم آن سو نمیآرَنْد نَقْل
عاقلان و زیرَکانْشان زِ اتِّفاق
گشته مُنْکِر زین چُنین باغیّ و عاق
یا مَنَم دیوانه و خیره شُده
دیو چیزی مَر مرا بر سَر زده
چَشم میمالَم به هر لحظه که من
خواب میبینم خیالْ اَنْدَر زَمَن
خواب چِه بْوَد؟ بر درختان میرَوَم
میوههاشان میخورَم چون نَگْرَوَم؟
باز چون من بِنْگَرَم در مُنْکِران
که هَمیگیرند زین بُستان کَران
با کَمالِ اِحْتیاج و اِفْتِقار
ز آرزویِ نیم غوره جانْ سِپار
زِ اشْتیاق و حِرصِ یک بَرگِ درخت
میزَنَند این بینَوایانْ آهِ سَخت
در هَزیمَت زین درخت و زین ثِمار
این خَلایِق صد هزار اَنْدَر هزار
باز میگویم عَجَب من بیخَودم
دست در شاخِ خیالی دَر زَدم
حَتَّی اذا مَا اسْتَیْاَسَ الرُّسُل بِگو
تا بِظَنّوا اَنَّهُمْ قَدْ کُذِبوا
این قِرائَت خوان که تَخْفیفِ کُذِب
این بُوَد که خویش بینَد مُحْتَجِب
در گُمان اُفتاد جانِ اَنْبیا
زِ اتِّفاقِ مُنْکِریِّ اَشْقیا
جاءَهُم بَعْدَ التَّشَکُّک نَصْرُنا
تَرکَشان گو بر درختِ جانْ بَرآ
میخور و میدِهْ بِدان کِشْ روزی است
هر دَم و هر لحظه سِحْرآموزی است
خَلْقْگویان ای عَجَب این بانگ چیست؟
چون که صَحرا از درخت و بَر تَهیست؟
گیج گشتیم از دَمِ سوداییان
که به نزدیکِ شما باغ است و خوان
چَشمْ میمالیم این جا باغ نیست
یا بیابانیست یا مُشکل رَهیست
ای عَجَب چندین دراز این گفت و گو
چون بُوَد بیهوده وَرْ خود هست کو؟
من هَمیگویم چو ایشان ای عَجَب
این چُنین مُهری چرا زد صُنْعِ رَب؟
زین تَنازُعها مُحَمَّد در عَجَب
در تَعَجُّب نیز مانده بولَهَب
زین عَجَب تا آن عَجَب فَرقیست ژَرْف
تا چه خواهد کرد سُلطانِ شِگَرف
ای دَقوقی تیزتَر ران هین خَموش
چند گویی؟ چند؟ چون قَحْطست گوش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
صد هزاران خَلْق از صَحرا و دشت
ز آرزویِ سایه جان میباختند
از گِلیمی سایهبان میساختند
سایهٔ آن را نمیدیدند هیچ
صد تَفو بر دیدههایِ پیچْ پیچ
خَتْم کرده قَهْرِ حَق بر دیدهها
که نَبینَد ماه را بینَد سُها
ذَرّهیی را بیند و خورشیدْ نه
لیکْ از لُطْف و کَرَم نومیدْ نه
کاروانها بی نَوا وین میوهها
پُخته میریزد چه سِحْر است ای خدا؟
سیبِ پوسیده هَمیچیدَند خَلْق
دَرهَم افتاده به یَغْما خُشکْحَلْق
گفته هر بَرگ و شکوفهیْ آن غُصون
دَم به دَم یا لَیْتَ قَوْمی یَعْلَمون
بانگ میآمد زِ سویِ هر درخت
سویِ ما آیید خَلْقِ شوربَخت
بانگ میآمد زِ غَیرت بر شَجَر
چَشمَشان بَستیم کَلًا لا وَزَر
گَر کسی میگُفتَشان کین سو رَوید
تا ازین اَشْجارْ مُسْتَسْعِد شوید
جُمله میگُفتند کین مِسْکینِ مَست
از قَضاءُ اللهْ دیوانه شُدهست
مَغزِ این مِسْکین زِ سودایِ دراز
وَزْ ریاضَت گشت فاسِد چون پیاز
او عَجَب میمانْد یا رَب حال چیست؟
خَلْق را این پَرده و اِضْلال چیست؟
خَلْقِ گوناگونِ با صد رای و عقل
یک قَدَم آن سو نمیآرَنْد نَقْل
عاقلان و زیرَکانْشان زِ اتِّفاق
گشته مُنْکِر زین چُنین باغیّ و عاق
یا مَنَم دیوانه و خیره شُده
دیو چیزی مَر مرا بر سَر زده
چَشم میمالَم به هر لحظه که من
خواب میبینم خیالْ اَنْدَر زَمَن
خواب چِه بْوَد؟ بر درختان میرَوَم
میوههاشان میخورَم چون نَگْرَوَم؟
باز چون من بِنْگَرَم در مُنْکِران
که هَمیگیرند زین بُستان کَران
با کَمالِ اِحْتیاج و اِفْتِقار
ز آرزویِ نیم غوره جانْ سِپار
زِ اشْتیاق و حِرصِ یک بَرگِ درخت
میزَنَند این بینَوایانْ آهِ سَخت
در هَزیمَت زین درخت و زین ثِمار
این خَلایِق صد هزار اَنْدَر هزار
باز میگویم عَجَب من بیخَودم
دست در شاخِ خیالی دَر زَدم
حَتَّی اذا مَا اسْتَیْاَسَ الرُّسُل بِگو
تا بِظَنّوا اَنَّهُمْ قَدْ کُذِبوا
این قِرائَت خوان که تَخْفیفِ کُذِب
این بُوَد که خویش بینَد مُحْتَجِب
در گُمان اُفتاد جانِ اَنْبیا
زِ اتِّفاقِ مُنْکِریِّ اَشْقیا
جاءَهُم بَعْدَ التَّشَکُّک نَصْرُنا
تَرکَشان گو بر درختِ جانْ بَرآ
میخور و میدِهْ بِدان کِشْ روزی است
هر دَم و هر لحظه سِحْرآموزی است
خَلْقْگویان ای عَجَب این بانگ چیست؟
چون که صَحرا از درخت و بَر تَهیست؟
گیج گشتیم از دَمِ سوداییان
که به نزدیکِ شما باغ است و خوان
چَشمْ میمالیم این جا باغ نیست
یا بیابانیست یا مُشکل رَهیست
ای عَجَب چندین دراز این گفت و گو
چون بُوَد بیهوده وَرْ خود هست کو؟
من هَمیگویم چو ایشان ای عَجَب
این چُنین مُهری چرا زد صُنْعِ رَب؟
زین تَنازُعها مُحَمَّد در عَجَب
در تَعَجُّب نیز مانده بولَهَب
زین عَجَب تا آن عَجَب فَرقیست ژَرْف
تا چه خواهد کرد سُلطانِ شِگَرف
ای دَقوقی تیزتَر ران هین خَموش
چند گویی؟ چند؟ چون قَحْطست گوش
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۹۲ - باز شدن آن شمعها هفت درخت
گوهر بعدی:بخش ۹۴ - یک درخت شدن آن هفت درخت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.