۳۴۹ بار خوانده شده
چون که داوودِ نَبی آمد بُرون
گفت هین چون است این اَحْوالْ؟ چون؟
مُدَّعی گفت ای نَبیُّ اللهْ داد
گاوِ من در خانه او دَر فُتاد
کُشت گاوم را بِپُرسَش که چرا
گاوِ من کُشت او؟ بَیان کُن ماجَرا
گفت داوودَش بگو ای بوالْکَرَم
چون تَلَف کردی تو مِلْکِ مُحْترم؟
هین پراکَنده مگو حُجَّت بیار
تا به یک سو گردد این دَعویّ و کار
گفت ای داوود بودم هفت سال
روز و شب اَنْدَر دُعا و در سوآل
این هَمیجُستَم زِ یَزدان کِی خدا
روزییی خواهم حَلال و بیعَنا
مَرد و زن بر ناله من واقِفَند
کودکانْ این ماجَرا را واصِفَْاند
تو بِپُرس از هر کِه خواهی این خَبَر
تا بگوید بیشِکَنْجه بی ضَرَر
هم هویدا پُرس و هم پنهان زِ خَلْق
که چه میگفت این گدایِ ژَندهْدَلْق
بَعدِ این جُمله دُعا و این فَغان
گاوی اَنْدَر خانه دیدم ناگهان
چَشمِ من تاریک شُد نه بَهرِ لوت
شادیِ آن که قَبول آمد قُنوت
کُشتم آن را تا دَهَم در شُکرِ آن
که دُعایِ من شُنود آن غَیْبدان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
گفت هین چون است این اَحْوالْ؟ چون؟
مُدَّعی گفت ای نَبیُّ اللهْ داد
گاوِ من در خانه او دَر فُتاد
کُشت گاوم را بِپُرسَش که چرا
گاوِ من کُشت او؟ بَیان کُن ماجَرا
گفت داوودَش بگو ای بوالْکَرَم
چون تَلَف کردی تو مِلْکِ مُحْترم؟
هین پراکَنده مگو حُجَّت بیار
تا به یک سو گردد این دَعویّ و کار
گفت ای داوود بودم هفت سال
روز و شب اَنْدَر دُعا و در سوآل
این هَمیجُستَم زِ یَزدان کِی خدا
روزییی خواهم حَلال و بیعَنا
مَرد و زن بر ناله من واقِفَند
کودکانْ این ماجَرا را واصِفَْاند
تو بِپُرس از هر کِه خواهی این خَبَر
تا بگوید بیشِکَنْجه بی ضَرَر
هم هویدا پُرس و هم پنهان زِ خَلْق
که چه میگفت این گدایِ ژَندهْدَلْق
بَعدِ این جُمله دُعا و این فَغان
گاوی اَنْدَر خانه دیدم ناگهان
چَشمِ من تاریک شُد نه بَهرِ لوت
شادیِ آن که قَبول آمد قُنوت
کُشتم آن را تا دَهَم در شُکرِ آن
که دُعایِ من شُنود آن غَیْبدان
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۰۵ - رفتن هر دو خصم نزد داود علیه السلام
گوهر بعدی:بخش ۱۰۷ - حکم کردن داود علیه السلام برکشندهٔ گاو
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.