هوش مصنوعی:
این متن یک شعر عرفانی و معنوی است که در آن شاعر از خداوند طلب دل حقیقتشناس و زبانی برای ستایش میکند. او به وحدانیت و قدرت خداوند اشاره میکند و بیان میکند که بدون فیض الهی، هیچ چیزی ارزشی ندارد. شعر همچنین به موضوع عشق الهی، حیرت در برابر ذات خداوند و نیاز انسان به هدایت الهی میپردازد.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال دشوار است. همچنین، برخی از اصطلاحات و تشبیهات به دانش ادبی و عرفانی نیاز دارند که معمولاً در سنین بالاتر کسب میشوند.
بخش ۲ - آهنگ پرده سازی نیاز به زبان بی زبانی و برگ و ساز راه حجاز بی...
خدایا دلی ده حقیقت شناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس
مرا جز تو کس، یاور و یار نیست
چه گویم که یارای گفتار نیست؟
ز فیض تو آید دلم در خروش
که نی از دم نایی آید به جوش
دلم رشحه ی بحر انعام تست
چو ماهی، زبان زنده از نام توست
ندارد فروغی ز خود مشت گل
مگر پرتو فیضت افتد به دل
وجود تو نگشاید ار دست جود
عدم پیکران را چه یارای بود؟
دهی خامه ی صنع را سروری
به معنی طرازی و صورتگری
از آن چهره پرداز چین اوا چگل
گل از گِل دمد، داغ عشقت ز دل
نبخشی اگر گمرهان را سراغ
نیفروزد از داغ عشقت چراغ
درین تیره کاخی که ظلمت سراست
نفس راه لب را چه داند کجاست؟
ازل تا ابد، مد احسان توست
به خوان کرم، دل نمکدان توست
می عشق روشنگر سینه شد
به خمخانه ات، چشم آیینه شد
توکردی زبان مرا یاوری
که زد از سخن کوس اسکندری
به معنی، شدی رهبر خامه ام
زدی غازه بر چهرهٔ نامه ام
کند از تو در دامن روزگار
رگ ابر کلکم دُرِ شاهوار
زهی لوح فکر و خوشا کام من
سجلِّ قبول تو دارد سخن
من زار، مرد ثنایت کیم؟
نواپرور خویش کردی نیم
دمد از رگم نغمهٔ چنگ و رود
صفیرم زند ارغنونی سرود
به دستان زنم راه دور غمت
به داوود خوانم، زبور غمت
زبان است دستان زن باغ تو
دلم طور و شمعش بود داغ تو
حدیث من و ما نمی شایدم
به این خیرگی خنده می آیدم
ندانسته ام کیستم، چیستم
تویی عین هستیّ و من نیستم
فنا را کجا لاف دعوی رسد؟
مگر دست دعوی به معنی رسد
حزین، از می بیخودی جام کش
زبان مست دعوی ست، در کام کش
اگر محو کثرت و گر وحدتی
به هر صورت، آیینهٔ حیرتی
قلم بر فسونهای نیرنگ زن
زند راهت، آیینه بر سنگ زن
چو از خویش و بیگانه تنها شوی
قبول خداوند یکتا شوی
زبانی سزاوار حمد و سپاس
مرا جز تو کس، یاور و یار نیست
چه گویم که یارای گفتار نیست؟
ز فیض تو آید دلم در خروش
که نی از دم نایی آید به جوش
دلم رشحه ی بحر انعام تست
چو ماهی، زبان زنده از نام توست
ندارد فروغی ز خود مشت گل
مگر پرتو فیضت افتد به دل
وجود تو نگشاید ار دست جود
عدم پیکران را چه یارای بود؟
دهی خامه ی صنع را سروری
به معنی طرازی و صورتگری
از آن چهره پرداز چین اوا چگل
گل از گِل دمد، داغ عشقت ز دل
نبخشی اگر گمرهان را سراغ
نیفروزد از داغ عشقت چراغ
درین تیره کاخی که ظلمت سراست
نفس راه لب را چه داند کجاست؟
ازل تا ابد، مد احسان توست
به خوان کرم، دل نمکدان توست
می عشق روشنگر سینه شد
به خمخانه ات، چشم آیینه شد
توکردی زبان مرا یاوری
که زد از سخن کوس اسکندری
به معنی، شدی رهبر خامه ام
زدی غازه بر چهرهٔ نامه ام
کند از تو در دامن روزگار
رگ ابر کلکم دُرِ شاهوار
زهی لوح فکر و خوشا کام من
سجلِّ قبول تو دارد سخن
من زار، مرد ثنایت کیم؟
نواپرور خویش کردی نیم
دمد از رگم نغمهٔ چنگ و رود
صفیرم زند ارغنونی سرود
به دستان زنم راه دور غمت
به داوود خوانم، زبور غمت
زبان است دستان زن باغ تو
دلم طور و شمعش بود داغ تو
حدیث من و ما نمی شایدم
به این خیرگی خنده می آیدم
ندانسته ام کیستم، چیستم
تویی عین هستیّ و من نیستم
فنا را کجا لاف دعوی رسد؟
مگر دست دعوی به معنی رسد
حزین، از می بیخودی جام کش
زبان مست دعوی ست، در کام کش
اگر محو کثرت و گر وحدتی
به هر صورت، آیینهٔ حیرتی
قلم بر فسونهای نیرنگ زن
زند راهت، آیینه بر سنگ زن
چو از خویش و بیگانه تنها شوی
قبول خداوند یکتا شوی
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱ - مثنوی صفیر دل
گوهر بعدی:بخش ۳ - نیایش سرور عرش مسیر، نخستین نقش تقدیر، وسیلهٔ کارگاه ایجاد رابطهٔ مبدأ و معاد سلام الله علیه و علی آله الامجاد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.