هوش مصنوعی:
شاعر در این متن از بیزاری خود از زندگی و تمایل به مرگ سخن میگوید. او خود را منبلی توصیف میکند که از زخمها و مشکلات زندگی خسته شده و آرزوی مرگ شیرین دارد. شاعر با تشبیه خود به مرغی که در قفس گرفتار است، بیان میکند که قفس زندگی برای او مانند باغی است که مرغ نمیتواند از آن لذت ببرد و مدام در تلاش برای رهایی است. او آرزو میکند که از این قفس ناخوشایند رها شود و حتی اگر صد قفس دیگر هم دور او باشد، باز هم خواهان آزادی است.
رده سنی:
18+
متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. موضوعاتی مانند تمایل به مرگ و نارضایتی از زندگی ممکن است برای مخاطبان جوانتر سنگین و نامناسب باشد.
بخش ۱۹۲ - جواب گفتن عاشق عاذلان را
گفت او ای ناصِحان من بی نَدَم
از جهانِ زندگی سیر آمدم
مَنْبَلیاَم زَخمْ جو و زَخمْخواه
عافیت کَم جوی از مَنْبَل به راه
مَنْبَلی نی کو بُوَد خود بَرگْجو
مَنْبَلیاَم لااُبالی مرگْجو
مَنْبَلی نی کو به کَف پول آوَرَد
مَنْبَلی چُستی کَزین پُل بُگْذَرد
آن نه کو بر هر دُکانی بَر زَند
بَلْ جَهَد از کَوْن و کانی بَر زَنَد
مرگْ شیرین گشت و نَقْلَم زین سَرا
چون قَفَص هِشْتَن پَریدن مُرغ را
آن قَفَص که هست عینِ باغ در
مُرغ میبینَد گُلِسْتان و شَجَر
جَوْقِ مُرغان از بُرونْ گِرْدِ قَفَص
خوش هَمیخوانَند ز آزادی قِصَص
مُرغ را اَنْدَر قَفَص زان سَبزهزار
نه خورِش ماندهست و نه صَبر و قَرار
سَر زِ هر سوراخ بیرون میکُند
تا بُوَد کین بَند از پا بَرکَند
چون دل و جانَش چُنین بیرون بُوَد
آن قَفَص را دَر گُشایی چون بُوَد؟
نه چُنان مُرغِ قَفَص در اَنْدُهان
گِرْد بر گِردَش به حَلْقه گُربَکان
کِی بُوَد او را دَرین خَوْف و حَزَن
آرزویِ از قَفَص بیرون شُدن؟
او هَمیخواهد کَزین ناخوش حِصَص
صد قَفَص باشد به گِرْدِ این قَفَص
از جهانِ زندگی سیر آمدم
مَنْبَلیاَم زَخمْ جو و زَخمْخواه
عافیت کَم جوی از مَنْبَل به راه
مَنْبَلی نی کو بُوَد خود بَرگْجو
مَنْبَلیاَم لااُبالی مرگْجو
مَنْبَلی نی کو به کَف پول آوَرَد
مَنْبَلی چُستی کَزین پُل بُگْذَرد
آن نه کو بر هر دُکانی بَر زَند
بَلْ جَهَد از کَوْن و کانی بَر زَنَد
مرگْ شیرین گشت و نَقْلَم زین سَرا
چون قَفَص هِشْتَن پَریدن مُرغ را
آن قَفَص که هست عینِ باغ در
مُرغ میبینَد گُلِسْتان و شَجَر
جَوْقِ مُرغان از بُرونْ گِرْدِ قَفَص
خوش هَمیخوانَند ز آزادی قِصَص
مُرغ را اَنْدَر قَفَص زان سَبزهزار
نه خورِش ماندهست و نه صَبر و قَرار
سَر زِ هر سوراخ بیرون میکُند
تا بُوَد کین بَند از پا بَرکَند
چون دل و جانَش چُنین بیرون بُوَد
آن قَفَص را دَر گُشایی چون بُوَد؟
نه چُنان مُرغِ قَفَص در اَنْدُهان
گِرْد بر گِردَش به حَلْقه گُربَکان
کِی بُوَد او را دَرین خَوْف و حَزَن
آرزویِ از قَفَص بیرون شُدن؟
او هَمیخواهد کَزین ناخوش حِصَص
صد قَفَص باشد به گِرْدِ این قَفَص
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۹۱ - ملامت کردن اهل مسجد مهمان عاشق را از شب خفتن در آنجا و تهدید کردن مرورا
گوهر بعدی:بخش ۱۹۳ - عشق جالینوس برین حیات دنیا بود کی هنر او همینجا بکار میآید هنری نورزیده است کی در آن بازار بکار آید آنجا خود را به عوام یکسان میبیند
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.