هوش مصنوعی:
این متن شعری است که از طریق تمثیل نخود در دیگ، مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی را بیان میکند. نخود که در دیگ میجوشد و از آتش شکایت میکند، نمادی از انسان است که در برابر سختیها و آزمایشهای زندگی قرار میگیرد. متن به موضوعاتی مانند تسلیم در برابر اراده الهی، تحول و رشد روحی، و تبدیل رنجها به فرصتهایی برای پیشرفت اشاره میکند. همچنین، مفاهیمی مانند ایثار، عشق، و تحول از مراحل پایینتر وجود به مراحل بالاتر نیز در این شعر مورد توجه قرار گرفتهاند.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، استفاده از تمثیلها و استعارههای پیچیده ممکن است برای خوانندگان جوانتر دشوار باشد. بنابراین، این متن برای نوجوانان و بزرگسالانی مناسب است که توانایی درک مفاهیم انتزاعی و تفکر عمیق را دارند.
بخش ۱۹۸ - تمثیل گریختن ممن و بیصبری او در بلا به اضطراب و بیقراری نخود و دیگر حوایج در جوش دیگ و بر دویدن تا بیرون جهند
بِنْگَر اَنْدَر نَخّودی در دیگْ چون
میجَهَد بالا چو شُد زآتش زَبون
هر زمان نَخّود بَر آیَد وَقتِ جوش
بر سَرِ دیگ و بَرآرَد صد خُروش
که چرا آتش به من دَر میزَنی؟
چون خریدی چون نِگونَم میکُنی؟
میزَنَد کَفْلیز کَدْبانو که نی
خوش بِجوش و بَر مَجِه ز آتشکُنی
زان نَجوشانَم که مَکْروهِ مَنی
بلکه تا گیری تو ذوق و چاشْنی
تا غذی گردی بیامیزی به جان
بَهرِخواری نیسْتَت این اِمْتِحان
آب میخوردی به بُستان سَبز و تَر
بَهرِاین آتش بُدهست آن آبْ خَور
رَحْمَتَش سابِق بُدهست از قَهْر زان
تا زِ رَحمَت گردد اَهْلِ اِمْتِحان
رَحْمَتَش بر قَهْر از آن سابِق شُدهست
تا که سَرمایهیْ وجود آید به دست
زان که بیلَذَّت نَرویَد لَحْم و پوست
چون نَرویَد چه گُدازد عشقِ دوست؟
زان تَقاضا گَر بِیابَد قَهْرها
تا کُنی ایثارْ آن سَرمایه را
باز لُطْف آید برایِ عُذْرِ او
که بِکَردی غُسل و بَر جَستی زِ جو
گوید ای نَخّود چَریدی در بهار
رَنْجْ مِهْمانِ تو شُد نیکوش دار
تا که مِهْمان باز گردد شُکر ساز
پیشِ شَهْ گوید زِ ایثارِ تو باز
تا به جایِ نِعْمَتَت مُنعِم رَسَد
جُمله نِعْمَتها بَرَد بر تو حَسَد
من خَلیلَم تو پسر پیشِ بِچُک
سَر بِنِه اِنّی اَرانی اَذْبَحُک
سَر به پیشِ قَهْر نِهْ دلْ بَر قَرار
تا بِبُرَّم حَلْقَت اسماعیلوار
سَر بِبُرَّم لیکْ این سَر آن سَریست
کَزْ بُریده گشتن و مُردن بَریست
لیکْ مَقْصودِ اَزَل تَسلیمِ توست
ای مُسلمان بایَدَت تَسْلیم جُست
ای نَخود میجوش اَنْدَر اِبْتِلا
تا نه هستیّ و نه خود مانَد تورا
اَنْدَر آن بُستان اگر خندیدهیی
تو گُلِ بُستانِ جان و دیدهیی
گَر جُدا از باغ آب و گِل شُدی
لُقمه گشتی اَنْدَر اِحْیا آمدی
شو غذیّ و قُوَّت و اَنْدیشهها
شیر بودی شیر شو در بیشهها
از صِفاتَش رُستهیی وَاللهْ نَخُست
در صِفاتَش باز رو چالاک و چُست
زَابْر و خورشید و زِ گَردون آمدی
پس شُدی اَوْصاف و گَردون بَر شُدی
آمدی در صورتِ باران و تاب
میرَوی اَنْدَر صِفاتِ مُسْتَطاب
جُزوِ شید و ابر و اَنْجُمها بُدی
نَفْس و فِعْل و قول و فِکْرَتها شُدی
هستیِ حیوان شُد از مرگِ نَبات
راست آمد اُقْتُلونی یا ثِقات
چون چُنین بُردیست ما را بَعدِ مات
راست آمد اِنَّ فی قَتْلی حَیات
فِعْل و قَوْل و صِدْق شُد قوتِ مَلَک
تا بِدین مِعْراج شُد سویِ فَلَک
آن چُنان کان طُعْمه شُد قوتِ بَشَر
از جَمادی بَر شُد و شُد جانور
این سُخَن را ترجمهیْ پَهناوری
گفته آید در مَقامِ دیگری
کاروان دایم زِ گَردون میرَسَد
تا تِجارت میکُند وا میرَوَد
پس بُرو شیرین و خوش با اختیار
نه به تَلْخیّ و کَراهَت دُزدْوار
زان حَدیثِ تَلْخ میگویم تورا
تا زِ تَلْخیها فرو شویَم تورا
ز آبِ سردْ انگورِ اَفْسرده رَهَد
سردی و اَفْسردگی بیرون نَهَد
تو زِ تَلْخی چون که دلْ پُر خون شَوی
پس زِ تَلْخیها همه بیرون رَوی
میجَهَد بالا چو شُد زآتش زَبون
هر زمان نَخّود بَر آیَد وَقتِ جوش
بر سَرِ دیگ و بَرآرَد صد خُروش
که چرا آتش به من دَر میزَنی؟
چون خریدی چون نِگونَم میکُنی؟
میزَنَد کَفْلیز کَدْبانو که نی
خوش بِجوش و بَر مَجِه ز آتشکُنی
زان نَجوشانَم که مَکْروهِ مَنی
بلکه تا گیری تو ذوق و چاشْنی
تا غذی گردی بیامیزی به جان
بَهرِخواری نیسْتَت این اِمْتِحان
آب میخوردی به بُستان سَبز و تَر
بَهرِاین آتش بُدهست آن آبْ خَور
رَحْمَتَش سابِق بُدهست از قَهْر زان
تا زِ رَحمَت گردد اَهْلِ اِمْتِحان
رَحْمَتَش بر قَهْر از آن سابِق شُدهست
تا که سَرمایهیْ وجود آید به دست
زان که بیلَذَّت نَرویَد لَحْم و پوست
چون نَرویَد چه گُدازد عشقِ دوست؟
زان تَقاضا گَر بِیابَد قَهْرها
تا کُنی ایثارْ آن سَرمایه را
باز لُطْف آید برایِ عُذْرِ او
که بِکَردی غُسل و بَر جَستی زِ جو
گوید ای نَخّود چَریدی در بهار
رَنْجْ مِهْمانِ تو شُد نیکوش دار
تا که مِهْمان باز گردد شُکر ساز
پیشِ شَهْ گوید زِ ایثارِ تو باز
تا به جایِ نِعْمَتَت مُنعِم رَسَد
جُمله نِعْمَتها بَرَد بر تو حَسَد
من خَلیلَم تو پسر پیشِ بِچُک
سَر بِنِه اِنّی اَرانی اَذْبَحُک
سَر به پیشِ قَهْر نِهْ دلْ بَر قَرار
تا بِبُرَّم حَلْقَت اسماعیلوار
سَر بِبُرَّم لیکْ این سَر آن سَریست
کَزْ بُریده گشتن و مُردن بَریست
لیکْ مَقْصودِ اَزَل تَسلیمِ توست
ای مُسلمان بایَدَت تَسْلیم جُست
ای نَخود میجوش اَنْدَر اِبْتِلا
تا نه هستیّ و نه خود مانَد تورا
اَنْدَر آن بُستان اگر خندیدهیی
تو گُلِ بُستانِ جان و دیدهیی
گَر جُدا از باغ آب و گِل شُدی
لُقمه گشتی اَنْدَر اِحْیا آمدی
شو غذیّ و قُوَّت و اَنْدیشهها
شیر بودی شیر شو در بیشهها
از صِفاتَش رُستهیی وَاللهْ نَخُست
در صِفاتَش باز رو چالاک و چُست
زَابْر و خورشید و زِ گَردون آمدی
پس شُدی اَوْصاف و گَردون بَر شُدی
آمدی در صورتِ باران و تاب
میرَوی اَنْدَر صِفاتِ مُسْتَطاب
جُزوِ شید و ابر و اَنْجُمها بُدی
نَفْس و فِعْل و قول و فِکْرَتها شُدی
هستیِ حیوان شُد از مرگِ نَبات
راست آمد اُقْتُلونی یا ثِقات
چون چُنین بُردیست ما را بَعدِ مات
راست آمد اِنَّ فی قَتْلی حَیات
فِعْل و قَوْل و صِدْق شُد قوتِ مَلَک
تا بِدین مِعْراج شُد سویِ فَلَک
آن چُنان کان طُعْمه شُد قوتِ بَشَر
از جَمادی بَر شُد و شُد جانور
این سُخَن را ترجمهیْ پَهناوری
گفته آید در مَقامِ دیگری
کاروان دایم زِ گَردون میرَسَد
تا تِجارت میکُند وا میرَوَد
پس بُرو شیرین و خوش با اختیار
نه به تَلْخیّ و کَراهَت دُزدْوار
زان حَدیثِ تَلْخ میگویم تورا
تا زِ تَلْخیها فرو شویَم تورا
ز آبِ سردْ انگورِ اَفْسرده رَهَد
سردی و اَفْسردگی بیرون نَهَد
تو زِ تَلْخی چون که دلْ پُر خون شَوی
پس زِ تَلْخیها همه بیرون رَوی
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۳۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۹۷ - جواب گفتن مهمان ایشان را و مثل آوردن بدفع کردن حارس کشت به بانگ دف از کشت شتری را کی کوس محمودی بر پشت او زدندی
گوهر بعدی:بخش ۱۹۹ - تمثیل صابر شدن ممن چون بر شر و خیر بلا واقف شود
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.